چکیده:
زندگی سیاسی در جامعه دینی هم نیازمند داشتن بنیانهای عقلی و دینی و هم نیازمند احکام و جزئیاتی است که رفتارهای سیاسی را در درون یک نظم سیاسی قاعدهمند میکند. نیازمندی اوّلی را فلسفه سیاسی و نیازمندی دوم را فقه سیاسی پوشش میدهد. فلسفه سیاسی تولید شده در فرهنگ اسلامی، عهدهدار هویت، دوام و بقا و رشد و تعالی زندگی سیاسی میباشد و فقه سیاسی نقش موثری در ساماندهی زندگی سیاسی و ابتنای آن بر عدالت دارد. حال، این پرسش مطرح است که فلسفه سیاسی و فقه سیاسی دارای چه نقاط اشتراک و امتیازی هستند تا مرزبندی و ضرورت این دو در زندگی سیاسی و دینی بهتر و بیشتر ظاهر شود؟ فلسفه سیاسی و فقه سیاسی به عنوان دو دانش سیاسی اسلامی هرچند در منشا تولید و مبانی اشتراکاتی دارند، اما تمایزات زیادی در موضوع، هدف، روش و مبانی و مسائل دارند و در سایه آنها از یکدیگر متمایز میشوند. مقاله حاضر به بررسی و تبیین اشتراکات و تمایزات این دو دانش میپردازد.
خلاصه ماشینی:
"بنابراین اگرچه تأملات فلسفه سیاسی به ملاحظه نیازهای اساسی انسان بما هو انسان است، اما انسان، زندگی مدنی و سیاسی خود را در محیط فرهنگی و سیاسی و جغرافیایی خاصی تشکیل میدهد و هر محیطی بر خلقوخو و تربیت افراد مؤثر است و هر نوع تجویزی را باید به ملاحظه آن صورت داد؛ چنانچه فقه سیاسی این گونه است و در آن پذیرفته شده است که هر جامعه و فرهنگی و هر زندگی، احکام خاص خود را دارد و فقیه را به استنباطات احکام آن وا میدارد.
2. تمایز در مبانی اقتضائات هستیشناسانه و انسانشناسانه و معرفتشناسانه یک فیلسوف در نوع نگرش به هستی و انسان، آن است که زندگی و نظم سیاسی را مطابق همان نگرش خود به هستی و انسان بسازد و سعادت و ماهیت آن را آنگونه بداند و راههای دستیابی به آن را آنگونه فراهم سازد که اقتضای انسان شناسی اوست؛ بنابراین اصول بنیادین زندگی و نوع و چیستی آنها متوقف بر نوع فلسفه سیاسی است که زندگی سیاسی را معنا و هستی میدهد و علوم انسانی دیگر، اصول بنیادی خود را از فلسفه سیاسی اخذ میکنند، زیرا فلسفه سیاسی بحث از «چرایی»ها و «چیستی»ها دارد و علوم دیگر بعد از پاسخ به «چرایی»های موضوعات و مسائل، موضوعیت مییابند و پرسش از چگونگی، چه ناظر به کیفیت امور و اعمال باشد مثل علم سیاست یا ناظر به کمیت اعمال و رفتارها باشد مثل فقه سیاسی، بعد از پرسش از «چرایی»ها تولید میشود."