چکیده:
خود مقدمتا رویکرد رئالیسم انتقادی را رویکرد هماهنگ تری می یابد و متعاقبا می کوشد با ترکیب حکمت صدرایی با رئالیسم انتقادی و اتخاذ رویکرد معرفت طولی و هماهنگ و افزودن منابع معرفت وحی و شهود به منابع رئالیسم انتقادی، راهی به سوی علم دینی بیابد. کاری که خود وی هم اقرار دارد که هم چنان پروژه ای ناتمام است. وی با تایید رویکرد جامعه شناختی درون گرایانه و پذیرش تاثیر جامعه در محتوای علم، در عین اصرار بر واقع گرایی، می کوشد تا مسیر توجیه علم دینی را هموارتر سازد.
خلاصه ماشینی:
علم و معرفت به نوعی عملی اجتماعی است و دانشمند در عین علمورزی، عمل هم انجام میدهد بنابراین نظریات علمی با زمینهها، تاریخ، فرهنگ، زبان، نظریهها، و دانشهای پیشینی ارتباط تنگاتنگی دارند لذا دیگر نمیتوان به نظریات علمی و یافتههای دانش بشری نگاهی فراگیر داشت و به مشاهده یا رابطة بین موضوعات اصالت داد؛ چون اینها بخش گذرای علم است در حالی که علم یک بخش ناگذرا نیز دارد که ناظر بر هستیشناسی و در سطح سوم واقعیت است (افروغ، 1389: 174).
افروغ معتقد است که علم از پیش فرض آغاز میکند و البته این پیش فرضها هم ماهیت معرفتشناسی ما را دگرگون میکند و توضیح میدهد که این پیش فرضها به هر حال باید برای کشف عالم واقع به محقق کمک کند و نباید یک کلیات بیربط باشد.
افروغ عدهای را که کل علم و واقعیت و تجربه را نفی میکنند، تخطئه میکند و آنها را با ضرب المثل «بر شاخ نشستن و بن بریدن» مینوازد و این سؤال را از ایشان میپرسد که اگر همهچیز را نسبی میبینند، پس چرا دین را نسبی نمیبینند؟ و اگر هیچ حقیقت و قطعیتی را برنمیتابند، پس چرا دین باید قطعیت داشته باشد؟ افروغ به وارسی تجربه باور دارد، اما نه با روش پوزیتیویستی و نمیگوید که جهان تجربی است بلکه مدعی است که برای فهم جهان باید تجربه کرد (سایر، 1385: 31) و چون این آزمونها در نظام بسته صورت میگیرد، در حالی که جهان در نظام باز به سر میبرد، لذا بسیاری از این گزارههایی که در مورد عالم واقع به کار گرفته میشود، الزاما مطابق با واقع نیستند بلکه صرفا گزارههایی در ارتباط با واقعیت هستند.