خلاصه ماشینی:
"ریلکه و پونگ فرض میکنند که اولویتهایی وجود دارد: غنا در تقابل با ابژههای تهی، رویدادهایی با افسون و اغواگری خاص، (این انگیزهای است در جهت تلاش برای پوستکندن زبان و اجازهدادن به «چیزها» که خودشان حرف بزنند)، آنها با قطعیت بیشتری فرض میکنند که اگر وضعیتهایی از آگاهی کاذب (مسدودشده با زبان) وجود داشته باشد، پس وضعیتهای معتبری از آگاهی نیز موجود است، که نقش هنر ارتقاء آنهاست.
اگر به آنها کارکردهای مجزا و منفردتری داده شود، هر یک از عناصر اثر هنری مدعی فضای روانی بیشتری میشوند و در این حالت ممکن است شمار کلی آنها کاهش داده شود.
اما مگر نه این است که همین خصیصهها بسیاری از روایتهای بزرگ منثور عصر ما را رقم زده است؟ جویس، آستین، گادا، لائورا، رایدینگ، بکت و بورخس، زبانی را به کار میگیرند که هنجارها و نیروهایش را وامدار زبان شفاهی است، یعنی با حرکتهای تکراری چرخهای و راوی اول شخص.
در حالیکه بیشک، امر بیانناپذیر همچون مقولهای دائمی از آگاهی، مطمئنا همیشه خانهی خود را در هنر بنا نکرده است، بلکه پناهگاه سنتی آن نخست در گفتمان مذهبی و سپس در فلسفه بوده است (نگاه کنید به رساله هفتم افلاطون).
به این واقعیت که هنرمندان معاصر به مسئلهی سکوت میاندیشند -و بنابراین، در یک معنای گستردهتر، به امر بیانناپذیر- باید به صورتی تاریخی و به مثابه پیامد اسطورهی غالب «مطلقبودن» هنر فهمیده شود، که در مقاله حاضر به آن اشاره شد.
(به همین دلیل است که معنویت باید به طور پیوسته از نو اختراع شود) همهی طرحهای حقیقتا غایی آگاهی سرانجام تبدیل به طرح و برنامههایی برای افشاکردن خود تفکر میشوند."