خلاصه ماشینی:
"آنجاکه فیشته، برخلاف نوشتههای 1793 دربارهی انقلاب، دیگر خود جامعهی قانونمند را اعلام میکند و مدعی است که همهی حقوق و دارایی از دولت ناشی میشود و فرد مالک هیچ چیزی مقدم بر قرارداد سیاسی نیست، او همچنین کاری نمیکند بهجز تصریح قرارداد اجتماعی روسو.
در حالیکه انقلاب تا 1799، سالی که اشلگل با بروک آشنا شد، ستایش میشد (اشلگل در آتنائوم هنوز مدعی بود که میل انقلابی برای تحقق سلطنت الهی نقطهی کشش برای فرهنگ پیشرفتمحور و آغاز تاریخ مدرن است)، اما پس از آن چرخشی محافظهکارانه آغاز شد، یک فلسفه در این نقطه که خود را به مثابه یک انقلاب روحی عرضه میکرد – برای اشلگل از فیشته نشأت میگرفت و برای مولر از شلینگ – بهمنظور رسیدن به بنیانی نظری برای نتایجی فئودالی و محافظهکارانه به کار میرفت.
حتی اگر زیباییپرستی این سوفیستها اساسی را برای شباهتهای بسیار با قابیلت تولید رمانتیک فراهم آورد، آنها هنوز آنچه را خصیصهی اخص رمانیتک است کم دارند: جایگزینی موقعیتگرایانه به دل یک عرصهی «سوم والاتر» که امر رمانتیک را به درون تصوف و الهیات هدایت میکند، یعنی سکولاریزهسازی خدا تا یک سوژهی بالطافت که به کمال صوری حتی در هنر راضی نمیشود، بلکه در عوض صورتها را در یک اسلوب دلبخواهی و موقعیتی بهمنظور یافتن معنایی والاتر و یک طنینافکنی کوسمیک و متافیزیکی برای تجربهی سوبژکتیو خویش به استخدام در میآورد.
آنجا که فعالیت سیاسی آغاز میشود، رمانتیسیسم سیاسی به پایان میرسد و هیچ تناقضی در کار نیست و ابدا اتفاقی نیست که اخلاف بونالد و دومایستر، یعنی سلطنتگرایان جمهوری سوم، ایدئولوژی انقلابی بورژواهای لبیرال را به مثابه رمانتیسیسمی که دارای همان خصیصهی بورژوازی لبیرال آلمانی است به سخره میگرفتند – هنگامی که تلاش داشت از حیث سیاسی فعال باشد – که امر رمانتیک را در بردار واکنشی خود کشف کردهاند."