خلاصه ماشینی:
"همانطور که آگامبن در معاصر چیست؟ لازمهی معاصر بودن را فاصله گرفتن از زمانهی خود و دیدن تاریکیهای این زمانه میداند: «آنکه بهراستی به عصر خویش تعلق دارد، یک معاصر واقعی، کسی است که به تمامی، همآیند با زمانهی خویش نیست و به تظاهرات و ادعاهای آن نمیچسبد؛ این بدین معناست که او خود را نابههنگام معرفی میکند، اما دقیقا به همین دلیل، دقیقا به واسطهی همین شکاف و همین ناهمزمانی تاریخی است که او در قیاس با دیگران، استعداد بیشتری برای درک و به چنگ انداختن زمانهی خویش دارد» (آگامبن، 1389، صص 4-5) .
او نگران نیهیلیسمی است که از این فراموشی آغاز شده و در دوران معاصر به اوج خود رسیده و دارد انسان و انسانیت را از پا در میآورد.
اگر زمان را مبتنی بر همزمانی درک نکنیم، معاصر بودن دیگر به معنای همزمان بودن با خود نیست، زیرا در این دیدگاه همزمانی پنداری بیش نیست.
او در آوا و پدیدار در این مورد مینویسد: «اصلالاصول پدیدارشناسی چه میگوید؟ ارزش حضور ابدی برای شهود به منزلهی منبع حس و بداهت، به منزلهی آنچه مقدم بر هر آنچه مقدم است میباشد، چیست؟ پیش از هر چیز یقین، که خود ایدهآل و مطلق است، و صورت کلی تمام تجربیات، و سپس زنده بودن که به معنای حاضر بودن در زمان اکنون است.
درموت موران میگوید: «از نظر دریدا هوسرل فرض را بر این میگیرد که منطق در ذات زبان قرار دارد، و بنابراین به همین دلیل از نقش اساسی خود عمل دلالت غافل شد» (Moran,2000, p.
نزد خود حاضر نبودن و به غیر گشوده بودن، این است معنای معاصر بودن."