خلاصه ماشینی:
"اگر شما به شکاف میان انسان و طبیعت قائل نباشید؛ یعنی معتقد باشید وجود علم مبتنی بر تمایز و شکاف میان سوژه و ابژه نیست؛ در این صورت بحث تمایز ارزشها و علم نباید برای شما مطرح شود؛ چراکه این تمایز فرع بر تمایز سوژه از ابژه است.
این دو معنا ملازمهای با هم ندارند، کسی میتواند معتقد باشد همه اشیا (انسان و غیر انسان) ارزشبارند ولی ارزشها انسانمحورند، یعنی اگر انسانی در کار نمیبود طبیعتا مصنوعاتی هم در کار نمیبودند تا سیاست داشته باشند و اشیای طبیعی نیز طرف مذاکرهای نداشتند تا سیاستهای خود را پیاده کنند.
با این حال در ادامه، وقتی که از دیدگاه مکاتب مختلف فلسفه دربارهی ارزش و علم بحث میکنیم، ارزشهای معرفتی را که خاص جامعهی علمی است، مستثنا میکنیم؛ چراکه اکثر فیلسوفان علم نیز ارزشهای معرفتی را در کنار سایر ارزشها نمیآورند و وقتی از ارزش سخن میگویند، بیشتر منظورشان ارزشهای اجتماعی، سیاسی، دینی، اخلاقی یا زیباییشناختی است.
میتوان این مکاتب را به دو گروه تقسیم کرد؛ گروهی معتقد به دوگانگی علم و ارزش هستند و مدعیاند که ارزشها هیچ راهی به علم ندارند، یعنی دانشمندان هیچگاه بر اساس ارزشها نظریات و پدیدهها را داوری و تبیین نمیکنند و نباید هم چنین کنند.
یکی از سوالات مهمی که این گروه مطرح - Semiotic: the basic, Daneil Chandler (2007), ch:4 -underdetermination of theory by evidences میکنند این است که چرا علم اغلب نظریهای را اثبات میکند که در خدمت علایق و ارزشهای جامعه است؛ در اواخر قرن نوزدهم دانشمندان با استفاده از نظریه تکامل، و بر اساس شواهدی مبتنی بر اندازه و شکل جمجمهها و همچنین حالت بدن، «اثبات کردند» که نژاد اروپایی نسبت به نژاد سیاه، متکاملتر است."