خلاصه ماشینی:
) در کتابهای تفاوت و تکرار و منطق معنا این مفهوم جایگاهی مهمتر مییابد، آنجا که دلوز نه تنها سنت تامی از تکنوایی را در تاریخ فلسفه مشخص میکند، که از دونس اسکوتوس (علیه تومیسم) آغاز میشود و از طریق اسپینوزا (علیه دکارتگرایی) به نیچه (علیه هگلگرایی) میرسد، بلکه همچنین هستیشناسی خویش را به مثابة هستیشناسیای درونماندگار مطرح میکند، و اینگونه خود را بدل به واپسین وارث این سنت میسازد و سپس، همینقدر ناگهانی و بدون هیچ توضیحی، مفهوم تکنوایی محو میشود، بیآنکه اثری بر جای بگذارد؛ در آثار بعدی دلوز به ندرت از این مفهوم یاد میشود.
اگر هستی تکنواست، چه چیزی موجب تفاوت میان چیزها میشود؟ چرا فلسفة تفاوت مستلزم هستیشناسی تکنواست؟ سه فیگور تکنوایی نزد اسپینوزا در پردة دوم، دلوز در پاسخ به این پرسشها نه به دونس اسکوتوس که به اسپینوزا رجوع میکند که به گفتة دلوز، کاملترین بیان از مفهوم تکنوایی را عرضه کرد.
اما مسئلهای که سنت «اسماء الاهی» بدان میپرداخت، شیوهای بود که طبق آن صفات الاهی سنتی (مثلا خیر، رحمت، حکمت، قدرت و غیره) میتوانند بر خدا حمل شوند: صفات به چه شیوهای باید حمل شوند: به صورتی ایجابی یا سلبی؟ در مقام ایجابهایی مشروط یا سلبهایی که نشانة نفی فقر و ضعف هستند؟ سنت مسیحی دو پاسخ متضاد به این پرسش را مشخص کرد: تعالی ناب به معنای چندنوایی عبارات است، درونماندگاری ناب به معنای تکنوایی عبارات.
ازاین روست که دلوز به تأکید میگوید که اندیشیدن به مفهوم تکنوایی چنین دشوار است: چگونه میتوانیم بگوییم که تفاوتهایی میان چیزها وجود دارد، و در عین حال قائل باشیم که هستی بر هرآنچه هست [یا هستندگان] به یک معنای واحد اطلاق میشود؟ شگفت نیست که آنکه تنها سنخ ممکن راهحل برای این معضل را یافت اسپینوزا بود.