چکیده:
پرواز، اوج گرفتن و رسیدن به بلندی آسمان ، از دیرباز یکی از آرزوهای بشـر بـوده اسـت کـه جلـوة آن را در اسطوره ها میبینیم . از طرفـی ، ادبیـات جایگـاه همیشـگی اسـطوره هـا بـوده اسـت . اسـطوره هـا از لابـه لای فرهنگ های کهن ملل به متون رسوخ کرده اند و به شکل های گوناگون ، به زندگی خود ادامه داده اند، اما آنچه همواره موجب غنای ادبیات میشود و آن را از ایستایی به پویایی میرساند، داشتن نگاهی درزمـانی بـه آثـار ادبی در طیف گستردة آن است . اسطوره ها نیز که خود با تحول زمانی پیش می روند و در گـاه شـمار تـاریخ ، همواره حضور دارند، از این امر مستثنا نیستند. امروزه در ادبیات جهان ، اسطوره ها و بازگشت آن هـا، یکـی از مباحث شایان تامل ادبیات تطبیقی محسوب می شود که گونه ای رویکرد به جهان هستی، در قالب تمثیـل و حکایت و روایت است . از همین روست که اسطوره ها را نباید حکایت هایی نادرست و باسـتانی بـه شـمار آورد؛ بلکه باید معنای آن را در مسائل وجودی و زیستی انسان در طول تـاریخ مشـاهده کـرد. هـدف ایـن مقالـه ، خوانشی نو از دو روایت اسطوره ای ایران و یونان باستان است : داستان کاووس در شاهنامه فردوسی و خیـال خداییاش در کنار اسطورة یونانی ایکاروس و آرزوی رسیدن او بـه آسـمان هـا کـه در قـالبی نـو و براسـاس دیدگاه های نظریه پردازان معاصر نقد اسطوره ای، مطالعه و واکاوی میشود.
خلاصه ماشینی:
"ادبیات ، اسطوره ، ایکاروس ، بازگشت اسطوره ها، کاووس ، نقد اسطوره ای مقدمه امروزه اسطوره یکی از مداخل مهم و چـالش برانگیـز مباحـث جدیـد ادبـی بـه ویـژه ادبیـات تطبیقی است ، اما تثبیت کامل معنای آن دشوار است ؛ زیرا اسطوره همـواره بـه یـک قلمـرو معنایی ویژه اشاره میکGنAدRMوOاژOةmyth N یا اسطوره ، ریشـۀ یونـانی دارد کـه در آثـار هـومر بـه معنای گفتار، نطق و کلام آمده است و در همۀ زبان های اروپایی دیـده مـی شـود، امـا درک عمیق معنای اسطوره ، مستلزم فهم سـاختار و تشـکیلات جامعـۀ مـورد نظـر اسـت ؛ چراکـه «اسطوره از لحاظ تـاریخی، دنبالـه و همبسـتۀ آیـین اسـت و بخـش گفتـاری آن محسـوب می شود؛ داستانی است که آیین به صورت عمل درمی آورد» (ولک و اوسـتین ، ١٣٨٢: ٢١٣)؛ بنابراین ، اسطوره ها برای بررسی تاریخ آداب و سنن و تاریخ آرا و اندیشه ها راهگشا هستند.
به همین جهت ، برای سـی اس لـوئیس ، اسـطوره دارای منطق خاصی می شود که آدمی در سایۀ آن ، معماها و معضل های خود را می گشـاید و «قلمرو عقل » را با حوزة تجربه پیوند می دهد (به نقل از ضـیمران ، ١٣٧٩: ٨) و کاسـیرر هـم اذعان می دارد که «حتی علم هم پیش از آنکه بـه دوران منطـق برسـد، نـاگزیر بـود کـه از مرحلۀ اسطوره بگذرد» (همان : ١٢)؛ بنابراین ، اگر اسطوره ها را در قالب «حکایت های تخیلی می بینیم که سعی دارند در پرتو منطق خاصی ، تقابل های دوتایی میان فرهنگ و طبیعـت را حل کنند» (همان )، این هنر اسطوره است که بـا منطـق خـود، واژه هـا و مفـاهیم متضـاد و ناسازگار با یکدیگر را با هم سازش می دهد."