چکیده:
چکیده مدینۀ فارابی بر انطباق فلسفه و دین استوار است و بخش عملی دین همان است که کلیاتش در فلسفۀ عملی بیان شده است. مدینۀ ابن سینا نیز مدینهای است واقعی که به شریعت پیامبر (ص) تکیه دارد. حال مدینۀ ابن رشد چه ویژگیای دارد؟ بر چه استوار است و در آن شرع چه جایگاهی دارد؟ در واقع، اگر اساس مدینۀ فارابی بر تقارن است و اساس مدینۀ ابن سینا بر شریعت، مدینۀ ابن رشد بر چه اساس و بنیادی شکل گرفته است؟ در این مقاله با توجه به نظام فلسفی ابن رشد سعی شده است تا به جایگاه شریعت در فلسفۀ سیاسی او پرداخته شود. این اندیشمند، با توجه به افق فکری خود یعنی تمدن اسلامی، در شرح جمهوری مدینۀ فاضلة افلاطون را در افق تمدن اسلامی مورد خوانش قرار میدهد و پیامبر (ص) را بنیانگذار آن معرفی میکند. او بین شریعت و قانون انسانی تضادی نمیبیند و ضمن اینکه شریعت را در تحقق فلسفه مؤثر میپندارد، فلسفه را نیز در چنین جامعهای از فهم شرعی برخوردار میداند
خلاصه ماشینی:
"١ به نظر می رسد کـه اگـر ابـن رشـد بـه آمیخته شدن عقل با شریعت اشاره دارد، منظورش از عقل بیش تر همان قیاس است که او در مقام یک فقیه آن را کامل ترین برهان می داند و از نظر او آمیختگی شرع با عقل همان استنتاج احکام است ؛ زیرا ابن رشد بر این باور است که همگان اتفاق نظر دارند کـه مبـادی عمـل را حتما باید از راه تقلید اخذ کرد، زیرا هیچ راهی به اقامة برهان بر وجوب عمل نیسـت ، مگـر وجود فضیلت هایی که از اعمال اخلاقی و عملی نشئت می گیرد (ابن رشد، ١٣٨٤: ٥٥٦).
از سوی دیگر، ابن رشد می گوید خارج از قلمرو عقل حیطـة وسـیعی وجـود دارد کـه فلسفه نمی تواند به آن قدم گذارد؛ بنابراین غزالی حق داشت که بگوید «در هر آن چه عقول انسانی از ادراک آن قاصر است واجب است که در آن باب به شرع رجوع کنیم » (همـان ) و دلیل آن این است که علم برگرفته از وحی برای تمام ساختن علوم عقل است ؛ بدین معنـی که هر آن چه را که عقل از آن عاجز می ماند خدای تعالی آن را به طریق وحی بر انسان افاده می کند."