چکیده:
مقاله حاضر به بررسی این مسئله می پردازد که مبانی معرفت شناختی نظریه فرهنگستان علوم اسلامی (با تاکید بر آراء سیدمحمدمهدی میرباقری) درباره علم دینی چه نسبتی با واقع گرایی دارد؟ نشان خواهیم داد که اراده گرایی به عنوان مبنای معرفت شناختی نظریه علم دینی فرهنگستان علوم اسلامی نه تنها به نفی واقع گرایی (کاشفیت از واقع) و در نتیجه نسبیت گرایی منتهی می شود، بلکه ادعا های واقع گرایانه این مجموعه را در حوزه های خداشناسی و انسان شناسی با تعارض روبرو می کند. این مجموعه می تواند با اتخاذ دیدگاه های معتدل در زمینه واقع گرایی (در مقابل واقع گرایی خام) ضمن دفاع از تاثیر کیفیت اراده بر کیفیت ادراک، از این نتایج نامطلوب برحذر باشد.
The present article is an attempt to study the relationship between the epistemological principles of the notion of Academy of Islamic Sciences (with emphasis on the viewpoints of Seyed Mohammad Mahdi Mirbaqeri) about religious science with realism. Attempts have been made to demonstrate that voluntarism، as epistemological foundation of the notion of Academy of Islamic Sciences، not only voluntarism leads to negation of realism (unveiling of reality) and consequently to relativism، but also pushes realistic claims of this set in the field of theology and anthropology towards contradiction. By adopting moderate stances in the field of realism (vis-a-vis rudimentary realism)، the Academy، while defending the impact of quality of will on the quality of perception، can avoid such undesirable consequences.
خلاصه ماشینی:
٧. واقع گرايي يا ابزارگرايي در اعتقاد به وجود خداوند اما آيا ميرباقري مي تواند در تمامي عرصه هاي معرفتي مخالف واقع نمايي علم باشــد و از نوع خاصي ابزارگرايي دفاع کند؟ به عبارت ديگر کســي که معتقد است هيچ يک از علوم ، اعم از محض و کاربردي ، ناظر به کشــف واقع نيســتند و جنبه ابزاري دارند (براي تحقق اراده معطــوف به تقرب حق يا اراده معطوف به بهــره وري دنيوي )، درباره باور به وجود خدا و علم اجمالي نسبت به صفات الهي چه موضعي اتخاذ مي کند؟ آيا اين باورها را نيز برســاخته ها و ابزارهاي مفهومي و نظري بــراي تصرف در فاعل هاي مادون و تحقق يک نوع خاص از اراده جهت يافته مي داند؟ اگر چنين اســت ، چگونه بايد خواستار چيزي شد که در حقيقت وجود ندارد؟ چگونه بايد از مال و جان و خواســته هاي خود براي چيزي که وجود خارجي ندارد، گذشت ؟ متأسفانه پاسخ ميرباقري به اين سؤال مبهم و دوپهلو است : کاشفيت قائل نشدن براي علم به معناي سلب کامل حقيقت يابي در علم و وهمي و خيالي دانســتن آن نيست ؛ بلکه بدين معناست که انسان همواره واقعيات پيرامون خود را از عينک تمايلات فردي و اجتماعي ملاحظه مي کند و با استفاده از ابزارهاي ذهنــي (مثل منطق ) يا عيني ، به تجزيــه و تحليل آنها مي پردازد.