خلاصه ماشینی:
در اواخر کتاب ایشان در مورد اینکه چرا فارابی را انتخاب کردند، توضیح دادهاند و میگویند فارابی میتواند به ما در بازسازی سیاست کمک کند و ما را از این آشفتگی و بحرانهای امروزی به در آورد؛ ایشان در کتاب میآورند: «حاکم سیاسی باید فیلسوفی باشد که دانش خود را از منبع وحی اخذ کرده باشد؛ در واقع رهبر مدینۀ فاضله پیامبر است و این بدان معناست که دین معتبر همان فلسفۀ واقعی است».
آیا بازسازی که اکنون سیاست ما نیاز دارد این است که بگوییم رهبر مدینۀ فاضله پیامبر است؟ آیا به این نمیانجامد که این دین معتبر فارابیگونه کلا فلسفه را تعطیل کند؟ و اگر بگوییم چرا؟ استناد کند به اینکه حاکم سیاسی دانش خود را از منبع وحی اخذ کرده است، شاید این بدترین شیوه برای بازسازی سیاست باشد که ما سیاست را تا این حد قدسی کنیم ـ یک گرایش رادیکال دینی است که در جامعه این حرف را میزند ـ چگونه ایشان صفحات آخر کتاب خود را با چنین نگاهی پایان میبرد؟ آیا این نوع تفکر به یک نوع نگاه کارمندوار نمیانجامد، یعنی کل جامعه را آیا به عبودیت و بردگی نمیکشاند؟ ایشان مفهومی را تحت عنوان «سرمایۀ قدسی» مطرح میسازد که شاید مفهوم ابداعی خود ایشان باشد (مخاطب در برخورد با این واژه احساس نگرانی میکند)؛ آیا این به معنای قدسی کردن علوم انسانی نخواهد بود و نقد آن را دشوار نمیکند (چراکه مسئله را هویتی میکند)؟ چنانچه نویسنده به دنبال خلاقیت است؛ این قدسی کردن اندیشه، قدسی کردن فلسفه یا سیاست مسیری نیست که به خلاقیت فکری و نوآوری نظری ختم شود.