چکیده:
یکی از جریانها و مکاتب روششناسی که دربرابر مکتب اثباتگرایی قرار دارد و دانشمندان علوم اجتماعی از رویکرد و روش آن مکتب درمقابل روش اثباتگرایی استفاده میکنند، روش هرمنوتیک است. در طول اعصار، درباره قواعد و روشهای درستفهمیدن، مطالب متفاوتی نگاشته شده است.بهعبارتی، قدمت فهم و تفسیر، از هنگام پیدایش انسان، در وجود او سرشته شده است؛ لیکن تامل بر نحوه فهم و پرسش از فهم و تفسیر، دارای تاریخ خاصی است.در گذشته، تا زمان هایدگر، اذهان متفکران بیشتر معطوفبه نشاندادن قواعد فهم و نحوه تفسیر بوده است؛ بهعبارتی، درست درکنمودن آنچه درواقع، است.اما هایدگر براساس مبانی اندیشه خود و تفسیری که از حقیقت ارائه داده، مسئله فهم و هرمنوتیک را در مسیر دیگری سوق داده است که تحولات بنیادینی را در هرمنوتیک بهوجود آورده است.در اینجا نشان خواهیم داد که هایدگر چه تحولی در تفسیر و فهم ایجاد نموده و اثرات آن را تبیین خواهیم نمود.
One of the trends and methodological schools opposing with positivism, and the social scientists use its approach and methodology to face positivism, is hermeneutics. The rules and methods of correct understanding has been the subject of a long and aged debate. In a way, interpretation has been with men since the beginning, but conscious reflection on interpretation and its questioning has its own history. In the past until Heidegger, the minds were more focused on the rules of interpretation and the methods of correct understanding of what is around us. But Heidegger opened a new road for the question of understanding and hermeneutics that has revolutionized the discipline. This essay deals this innovation and its consequences. Interpretation, Dasein, the hermeneutic, non-covered, facticity
خلاصه ماشینی:
به ایـن جهت ، او معتقد است که فلسفه یا هرمنوتیک باید در جست وجوی معنای هستی ١ باشـد و بـرای رسیدن به آن ، باید تحلیل پدیدارشناسانۀ وجود انسانی را به کار برد و بدین وسیله است کـه فهـم ، دارای محوریت برای رسـیدن بـه تحلیـل دازایـن مـی شـود (نـک : کـوزنز هـوی ١٣٧٩، ٣٤٣).
فاعـل یـا سوژه برای هوسرل ، بدیهی است و از هستی او پرسش نمی شود؛ اما هایدگر به هستی توجه دارد و پرسش از هستی دازاین را مطرح می کند و به این صورت است کـه هایـدگر عـلاوه براینکـه از پدیدارشناسی هوسرل وام می گیرد؛ ولی با پرسش از هستی حاضر در جهان ، از پدیدارشناسی او فراتر می رود (پالمر ١٣٧٧، ١٣٨).
بررسی ساختار وجودی دازاین دانستیم که هایدگر، فلسفۀ حقیقی را فلسفه ای میداند که معنای هستی را پـژوهش مـی نمایـد و هستی را امری می داند که در همۀ موجـودات وجـود دارد و راه شـناخت آن ، بـه گفتـۀ هایـدگر، ازطریق قیاس ، برهان شایع در فلسفه های قدیم نیست ؛ چرا که هستی امری است که بایـد شـهود شود و خود را آشکار نماید.
(139 «هنگامی که دازاین خودش را معطوف به چزیی میکند و آن را درک میکند، این بـه نحـوی نیست که ابتدا، دازاین از عالم درونی خود پا به برون بگذارد، بلکه نحوة وجودی بنیادین دازاین به گونه ای است که او همواره در بیرون خود و در کنـار موجـوداتی اسـت کـه بـا آن هـا مواجـه می شود و آن اشیا، به عالمی تعلق دارند که پیشاپیش ، برای دازایـن آشـکار شـده اسـت » (پـالمر ١٣٧٧، ١٤٦).