چکیده:
با وجود اجماع کلی بر تعبیر دموکراسی به «حکومت مردم بر خود»، دلالت های عینـی آن همـواره مناقشه برانگیز بوده است . مناظرة بین دو رویکرد، از نمونه های اساسی این مناقشه است : ١. رویکـرد «توصیفی / روششناختی » که دموکراسی را سازوکاری نهادی برای چرخش قـدرت بـر پایـة رای تودهها تعریف می کند؛ ٢. رویکرد «هنجاری/ هستی شناختی » که دموکراسی را نوعی شیوة زنـدگی مبتنی بر آزادی و برابری می داند که تحقق واقعی آن مستلزم گسترش دایرة شمولیت دموکراتیک به روی همة اقشار است . در این نوشتار، «پولیارشی » به عنوان دموکراسی کثرتگرای مدرن (رویکـرد نخست ) و «دموکراسی رادیکال» به عنوان دموکراسی کثرتگرای پسامدرن (رویکـرد دوم) مقایـسه می شوند؛ با این فرض که استراتژی رادیکال دموکراتیک لاکلائو و موفه را می توان به منزلة گذار از سنت رفتارگرایانه و تنگ دامنة کثرتگرایی کلاسیک متفکرانی چون رابرت دال ، در جهت بازیـابی آرمانهای اصیل دموکراسی (به پشتوانة تغییر گرانیکای تحلیل سیاسی در اثر چـرخش پـسامدرن) تفسیر کرد.
Although there had been consensus on defining the democracy as "the people govern themselves", but objective implication of such vision have seen controversial. Nowadays, this conflict is refer to two principal approach: 1)The "explainatory/methodological" approach that defines democracy as an institutional mechanism for turn-in politics by people's Vote. 2) The "normative/ontological" approach that considers democracy as a kind of form of life, which is based on liberty and equality, that is due to expanding the scope of democratic inclusiveness onto all strata. In this essay compares the "polyarchy", as a modern pluralist democracy (the case for first approach) with the "radical democracy", as a postmodern pluralist democracy (a case for second approach);Supposing that Laclau & Mouffe's radical democratic project might be interpreted as the revival of the original ideals of democracy, based on the postmodern turn and shift in political analysis base, by going beyond from restricted / behavioral tradition of classic pluralism in the vision of thinkers like Robert Dahl.
خلاصه ماشینی:
به بیان دیگر، معنای حقیقی دموکراسی نوعی نظام سیاسی و روش حکومت داری برای چرخش مسالمت آمیز قدرت است یا شیوة زیستی که آرمان حضور آزادانة همة صداها را متجلی می سازد؟ چنانچه از منظر دوم به موضوع نگریسته شود، استحالة دموکراسی به فرایند بازی های پنهان کارانة گروه های ذی نفوذ یا گردش نخبگان در نظر خواهد آمد و این پرسش برجسته خواهد شد که آیا نظریة فعلا رایج و معتبر کفایت می کند یا نیازمند نظریة پیشروتری هستیم ؟ بنابراین ، بار دیگر تعریف ظاهرا روشن دموکراسی به مثابة «حکومت به وسیلة مردم » همچون «پروژه ای ناتمام » به بازنگری فراخوانده می شود؛ بازنگری ای که در این نوشتار، از منظر مواجهة نظریة دموکراتیک با چرخش پسامدرن در علوم انسانی بررسی می شود تا محدوده های دموکراسی متناسب با فهم امروزین برجسته گردد.
٢. رویکرد مذکور بر درک مدرن از مفاهیم قدرت و سیاست بنا شده است ، مفاهیمی که در اثر چرخش فلسفی / جامعه شناختی اواخر قرن بیستم (پسامدرنیته ) دچار بازتعریفی می شوند که به نظر می رسد با «تفسیر ایجابی » می توان از آنها برای ارائة تلقی آرمانی تری از دموکراسی بهره برد؛ چنانکه پسامارکسیست هایی چون لاکلائو و موفه با رادیکالیزه کردن دموکراسی لیبرال ، در جهت دفاع از گسترش شمولیت دموکراتیک فراسوی محدوده های موجود، چنین می کنند.