چکیده:
یکی از مضامینی که مکرراً در پژوهش هاي مربوط به فرهنگ و تمدن ایرانی مطرح بوده، بدگمانی نسبت به دیگري است که در روابط انسانی نخبگان ایرانی و به طور ویژه اي در شخصیت محمدرضا پهلوي نمایان بوده است. پژوهش حاضر بر پایه تحلیل گفتمانی و براساس مدل پاتر و وترل به گنجینه تفسیري محمدرضا پهلوي و بیگانه ترسی وي نسبت به گروه هاي مذهبی پرداخته است. آن چه بررسی گفتارها و نوشتارهاي محمدرضا پهلوي را لازم می دارد این است که وي در تعاملاتش می کوشید با تنظیم و تعدیل ماهرانه گفتار خود بر آحاد مردم و ترغیبشان براي مقابله با نیروهاي مذهبی تأثیرگذار باشد. محمدرضا پهلوي در ارزیابی گروه هاي مذهبی، هر گروهی را که با معیارهاي نظام سلطنتی وي همراهی نداشت بیگانه می دانست و نسبت به آن ها استعارات، تعبیرات و تفسیرهایی با معانی ویژه به کار می گرفت. با کاوش مهارت هاي گفتاري محمدرضا پهلوي است که می توان ارتباطات رفتاري وي با نیروهاي مذهبی را
بازشناخت. این پژوهش به دنبال بررسی مهارت هاي کلامی و چگونگی کاربرد زبان در زندگی روزمره محمدرضا پهلوي نسبت به نیروهاي مذهبیِ مخالف است و هم چنین با کاوش کلمات و استعارات نوع رابطه و نگاه وي به مذهب و نیروهاي مذهبی را کشف خواهد کرد. کاربردهاي زبانی وي به سمت وسوي معنی شناسی و تفسیر و تعبیرشناسی سوق دارد و همین امر در پژوهش پیش رو مطمع نظر قرار گرفته است.
خلاصه ماشینی:
"محمدرضا شاه در تمام طرحریزیها، برنامهها و نقشههایش نقش اسلام را اساسی، مقدس و مهم میدانست او میگوید: در تمام این طرحریزیها و نقشهها، دو عامل میبایست بههر حال برای ما اساسی و مقدس باشد: یکی اتکا به اصول معنویت و اعتقادات مذهبی که طبعا در مورد ما عبارت از مذهب اسلام است و دیگری حفظ آزادیهای فردی و اجتماعی و حتی تقویت آنها بهطوریکه از هر وقت دیگر در تاریخ ما قویتر و بیشتر باشد، زیرا هر قدر هم پیشرفت مادی درخشان باشد، اجتماعی که در آن ایمان مذهبی و اصول معنوی و آزادیهای فردی و اجتماعی وجود نداشته باشد؛ قابل دوام نیست و تازه در آن لطف و جاذبهای نمیتوان یافت.
محمدرضا شاه در سخنرانیهای خود از انقلاب سفید بهعنوان اهرمی در مقابله با مخالفان استفاده میکرد و پس از قیام پانزده خرداد هرچند به آن ارجاع میداد اما در پایان این دهه دیگر نامی از مخالفت روحانیت در سخنان او دیده نمیشد و کسانیکه با او مخالفت کرده بودن را بداندیشانی میدانست که تابع منافع خارجی هستند.
آنچه در ارتباط با همسایگی و همنشینی مخالفان در ذهن و زبان شاه باید گفت این استکه در ارتباط با نیروهای مذهبی و گروههای اسلامگرا که در دهه ۴۰ برای برههای کوتاه ذهن شاه را درگیر خود ساخته بودند؛ پس از آنکه رهبر ایشان امام خمینی (ره) را به خارج از کشور تبعید کرد دغدغههای ذهنی وی نسبت به این گروه تا حد زیادی فروکش کرد."