چکیده:
بعد از عصر ترجمه و توجه مسلمانان به مفاخر فکری و فرهنگی یونانیان یکی از آثاری که مورد اقبال ایشان قرار گرفت کتب اخلاقی ارسطو بود، هر چند که دیدگاههای مابعدالطبیعی و منطق او هم مورد عنایت و توجه مسلمانان قرار گرفت اما توجه ایشان به آثار اخلاقی ارسطو، با وجود دیدگاههای متنوع دیگری که در این حوزه وجود داشت، محل تامل و امعان نظر است. در این میان می توان مشخصا از اندیشمندان بنامی نام برد که بخشی از تلاش فکری خود را مصروف بحث اخلاق و فلسفه اخلاق نموده و در میان نظامهای گوناگون فکری در این عرصه توجه شان را معطوف ارسطو و نظریه معروف «اعتدال طلایی» وی کرده اند؛ فارابی و ابن مسکویه از آن جمله اند. فارابی کتاب تحصیل السعاده را نوشته و ابن مسکویه کتاب الطهاره و تهذیب اخلاق را، و هر دو حکیم در طراحی نظام اخلاقی خویش توجهات ارسطویی را نشانگرند. اما در این میان، این فارابی است که حلقه اتصال حکمای بعد از خود با اندیشه ارسطویی محسوب می شود. در این مقاله سعی شده تا با مقایسه دیدگاه ابن مسکویه با فارابی، آنهم در بخشی از مسائل اخلاق، یعنی نظریه اعتدال، سعادت و فضیلت، تاثیر تحلیل فارابی بر آراء او نشان داده شود و ضمنا وجوه مشترک دو حکیم نیز که عموما برگرفته از اعتقادات دینی مشترک ایشان است، بازنمایی شود و بدینوسیله به این نتیجه رهنمون می شویم که ابن مسکویه هم متاثر از فارابی و هم متاثر از ارسطو است. تاثیر از ارسطو در اصل نظریه اعتدال و تاثیر از فارابی در تحلیل آن نظریه و آموزه های دینی مورد اعتقاد اوست.
خلاصه ماشینی:
"(همان :٦٠و٦١) آنچه را که ابن مسکویه از آن تعبیر به قرب مولا میکند تا آستانه ای که رفع حجاب میـان عبد و مولاست در دیدگاه فارابی به مقام اتصال با عقل فعال تعبیر شده است اما علیرغم تفـاوت این تعابیر، آنچه مشترک میان دیدگاه دو حکیم است این است که سـعادت در معنـای دینـیاش تصویر شده است که شکل تام و تمامش با حیات اخروی پیوند خورده است حال آنکه این مفهوم / دینی از سعادت برای ارسطو مطرح نبوده است ، گرچه ابن مسکویه صورتی از آنرا به ارسـطو هـم نسبت داده است ، آنجا که میگوید: «ارسطو یقول بالمعاد» (همان :٩٨) ابن مسکویه نیز مانند فارابی این باور را داشت که رسیدن به سعادت بگونه مراتبی است که با اکتساب فضائل و اقتناء آن با اراده و سعی و اجتهاد حاصل میشود تا آنجا که ایـن مراتـب بـه آخر افق خود میرسد که آخر آن افق ، اول افق ملائکه است و ایـن اعلـی مرتبـه انسـانی اسـت (همان :٧٨) ابن مسکویه بر این اعتقاد بود که افق اعلی انسان در حکمت تامـه تجلـی مـیکنـد و آن جایگاهی است که وقتی او انسان کامل گردید و به غایت افقش نائل شـد نـور افـق اعلـی بـر او تابیدن میگیرد و بدینگونه او حکیمی تام میگردد که بر او الهام میشـود، و در تصـورات عقلـی بهره مند از تأییدات علوی است و یا اینکه در این افق پیامبری میگردد که موید به وحی میشود و بین ملأ اعلی و ملأ اسفل واسطه قرار میگیرد و همه این منازل عالیـه شـریفه نشـان اهلیـت انسان است که با شوق به معارف و علوم همراه است و این شوق است که او را سوق میدهد بـه راههای قویم و مقاصد صحیحه تا اینکه انسان به غایت کمال برسد که همان سعادت تامه است ."