چکیده:
مقاله ی حاضر بر آن است تا با بررسی پژوهش های مبتنی بر رویکردهای پدیدارشناسانه در حوزه ی زبان فارسی، کاستی های بنیادین این دسته از پژوهش ها را روشن سازد. برای این منظور، مقالات پژوهشی یک دهه ی اخیر که در نشریات دانشگاهی کشور منتشر شده اند و مدعی کاربست روش پدیدارشناسانه بوده اند، گردآوری شده و شیوه ی استفاده ی آنان از روش پدیدارشناسی، با آن چه سردمداران این مکتب، خصوصا ادموند هوسرل ، در نظر داشته اند، مورد مقایسه قرار گرفته است. مقالات مورد بررسی به لحاظ نحوه ی به کارگیری روش پدیدارشناسانه، به سه دسته قابل تقسیم اند: 1- مقالاتی که با استفاده از یکی از رویکردهای پدیدارشناختی، به تفسیر و خوانش یک اثر یا تعدادی از آثار ادبی پرداخته اند. 2- مقالاتی که رویکرد پدیدارشناسی را با مضامین موجود در اشعار یک شاعر یا دیدگاه های نظری یک شاعر قابل مقایسه دانسته اند. 3- مقالاتی که کاربرد اصطلاح پدیدارشناسی در عنوان یا متن آن ها، کاملا «تزیینی» است، و دستاوردهای مقاله عمدتا بر اساس به کارگیری رویکردهای دیگری حاصل شده است. در پایان، نشان داده شده است که به دلایلی از جمله بدفهمی مبانی نظری و روش شناختی رویکرد پدیدارشناسی، بسنده کردن به شباهت های ظاهری میان اصطلاحات خاص این رویکرد و مضامین موجود دراشعار شاعران و نیز آراء نظری آن ها، کاربرد نادرست رویکرد پدیدارشناسانه در خوانش و تفسیر آثار ادبی، و مهم تر از همه، فقدان درک صحیح از مفهوم «چارچوب نظری پژوهش» ، این دسته از پژوهش ها کاستی ها و بدفهمی های بنیادینی را به بار آورده است که با آن چه بنیانگذاران این رویکرد در پی دست یابی به آن بودند، فاصله ی زیادی دارد.
This article attempts to show the fundamental shortcomings of phenomenology-based researches in persian literary articles. The phenomenology- based research articles in the last decade has been collected and their definition of phenomenology has been compared to that of the founders of phenomenology, specially Edmund Husserl. These articles are divided in to three groups: 1- Those which attempt to "interpret" a literary work according to phenomenological approach 2- Those which compared phenomenological concepts with some poetic themes and viewpoints of some poets (specially Sohrab Sepehri and Nima Yushij) 3- Those which used "Phenomenology" as a completely useless concept, which has no crucial role in the whole research. The article concludes that these kind of researches are full of misunderstanding, because of 1- mixing the true meaning of phenomenology with poetic inventions,2- the misuse of phenomenological approach in reading literary works, and 3- not having an appropriate recognition of what a "Theoretical Framework" should be.
خلاصه ماشینی:
از آنجا که ظاهرا رویکرد هوسرلی همچنان پرطرفدار است و حتی به درسنامههای آموزشی نقد ادبی نیز راه یافته (شایگانفر، 1391: 185-203)،2 مقالة حاضر درصدد روشن کردن شماری از مهمترین این کاستیها و بدفهمیها، و نشان دادن این نکته است که رویکرد پدیدارشناختی، دستکم در معنای ارتودوکس هوسرلی آن، بههیچوجه با دیدگاههای برخی شاعران و درونمایههای شعری آنان قابل قیاس نیست و استفاده از رویکردهای پدیدارشناختی برای خوانش آثار ادبی نیز شرایط و لوازمی دارد که در پژوهشهای ادبی حوزة زبان فارسی، دستکم تا به امروز، چندان رعایت نشده است.
آیا توصیة سهراب مبنی بر نگاه تازه به جهان ضرورتا توصیة خواننده به کشف «ذوات» و «ماهیات» است؟ آیا اینکه «گل شبدر چیزی از لالة قرمز کم ندارد» و «میتوان بهجای بلبل و قناری در قفس جغد و کرکس هم نگاه داشت» کشفی پدیدارشناختی است؟ اگر شاعری از «ترکیدن بادکنکی به خنده نیفتاد» و«هر کجا برگی دید روحش به شکوفایی رسید»، باید نتیجه بگیریم که ضرورتا با روش «اپوخه» از پیشداوریهای خود گذشته و با تقلیل ایدهتیک ذات شیء را دریافته، وانگهی تمام اینها را از منظر اگوی استعلایی بیان کرده است؟ چه نشانهای از حضور یک «آگاهی استعلایی» در این اشعار بهچشم میخورد و چرا نتوانیم این نوآوریها را به من فردی و روانشناختی شاعر نسبت دهیم؟ شاید «شستن چشمها» و «ضرورت دیدن دیگرگونة چیزها» مستلزم کنار نهادن برخی پیشفرضها باشد؛ اما اولا این ثابت نمیکند که این وانهادن پیشفرضها همان «اپوخة» پدیدارشناختی است (که شرایط و ملزومات آن ذکر شد) و ثانیا بههیچوجه روشن نیست که آنچه از این تعلیق شاعرانه بهدست میآید، همان ذات ثابت و تغییرناپذیر اشیا باشد که شناخت آن در پدیدارشناسی هوسرلی، هدف اصلی است.