چکیده:
پدیدار شناسی جان، از منظر هگل سیر تطور آگاهی از امر جزئی تا صورت معقول است. سعی هگل بر آن است تا از معضل شناخت شناسی سنتی - جدا افتادگی اساسی آگاهی و جهان واقع - گذر کرده و به صورت بندی جدیدی برسد. راه درک نحوه این گذار، چگونگی رفع (Aufheben) امر جزئی در دل مفهوم (Begriff) است. امر واقع به صورتی منفی در دل مفهوم جای می گیرد و همین منفیت بنیاد واقع بودگی در دل آگاهی است. سعی ما در این مقاله بیان منظور هگل از منفیت واقعیت در دل مفهوم با توجه به تفسیر خاصی است که جورجو آگامبن از ماهیت زبان دارد. آگاهی هیچ گاه نمی تواند به صورتی مستقل از امر واقع باشد، چرا که این منفیت و مقاومت آن، همواره، آگاهی را یک آگاهی شکافیده و بنابراین «ناخشنود» می سازد. این رخداد دلیل اصلی تنش مفهوم و بنابراین حرکت دیالکتیکی آن است.
From Hegel‘s point of view, phenomenology of spirit is the evolution of consciousness from the particular to the notion. Hegel attempted to overcome the problem of epistemology, the fundamental separation between the real world and consciousness, and tried to reach a new formulation. To understand how this new formulation is achieved is to understand how the particular (Aufheben) is subsumed in the concept (Begriff). The real is subsumed negatively in the concept and this negativity is the foundation of the reality in consciousness. In this paper, we explain what Hegel means by negativity being subsumed in reality drawing on Giorgio Agamben’s special interpretation of the nature of language. Consciousness is never independent of the real since the negativity and its resistance always make the consciousness splitting and this makes it unhappy. This happening is the main reason for the tension of concept and thus its dialectical movement.
خلاصه ماشینی:
"به عبارتی هگل با وارد کردن منفیت به ساحت پدیدارشناسی و تبدیل شک کلی فلسفه به شکی متعین آگاهی را وارد دیالکتیکی میکند، که هر بر نهاد آن، توسط مقاومت امر منفی به چالش کشیده شده و همین امر باعث ارتقای آگاهی و رسیدن به مرحلهای تازه از خلال فرآیند «رفع» است.
هگل از این مطلب نتیجه میگیرد که یقین حسی ارزش «حقیقی» ندارد و برای به دست آوردن حقیقت باید آن را نفی کرده و رهسپار دیالکتیک آگاهی شویم و تنها در پایان راه است که میتوانیم تمامیت مطلق را به صورتی روشن دریابیم.
واقعیت در کنه اندیشه است و آگاهی مراحل پدیدارشناسی را فعالانه به واسطة منفیت طی میکند تا این روال به آخر برسد و در آنجاست که هگل میگوید ما با امر در خود و برای خود مواجه میشویم.
اما این نظریه اساسیترین موضوع فلسفه هگل یعنی تنش مفهوم را نادیده میگیرد؛ چرا مفهوم این تنش را در خود دارد و چرا نمیتواند آرام بگیرد؟ این تنش به خاطر آن است که امر واقع جزئی در دل مفهوم به صورتی منفی حضور دارد و همین منفیت پیوسته آگاهی مفهومی را آزار میدهد و دقیقا به همین دلیل است که آگاهی پدیدارشناسی یک آگاهی ناخشنود است و تنها در پایان پدیدارشناسی، این آگاهی میتواند به آرامش برسد.
اما از آنجا که این پیوند زادة مرگ امر جزئی است، آگاهی پیوسته ناخشنود است و نمیتواند حالتی ایستا بیابد و بایستی پیوسته برنهادهایی نو را کشف کند تا سرانجام در پایان روند پدیدارشناسی گناه ازلی خود را یعنی مرگ امر جزئی، بازخرید کند."