چکیده:
بومگارتن مدعی است که زیباشناسی، یک علم یا شاخهای از فلسفه است. بدون شک علمبودن مستلزم لوازمی چون تمایز از سایر حوزهها، بهرهمندی از قانونمندی ویژه، حاکمیت اصول و ادعای کلیت است. به عبارت دیگر، بومگارتن باید برای معرفی زیباشناسی بهعنوان علم، نخست خصوصیات منحصربهفرد این حوزه و تبعیت آن از قوانین خاص را توضیح دهد تا بدین وسیله آن را از سایر شاخهها و حوزهها متمایز کند. اشاره به اصول بنیادی این شاخه، از این حیث مهم است که سبب ادعای کلیت برای احکام آن میشود. نوشتار حاضر تلاش میکند تا به آرمان بومگارتن (تاسیس زیباشناسی) بپردازد و به این سوال پاسخ دهد که او چگونه این شاخه جدید را از سایر حوزههای فلسفه متمایز میکند و چگونه در صدد توجیه و تبیین کلیت احکام زیباشناختی برمیآید؟ بومگارتن با مرتبطکردن انحصاری زیباشناسی با ادراک حسی و تبیین خصوصیت اصلی این نوع ادراک، یعنی «وضوح توسیعی»، موفق به متمایزکردن زیباشناسی میشود. او با معرفی تجربه زیباشناختی بهعنوان نوعی تجربه شبیه به شناخت و همچنین معرفی اصول عام، در صدد توجیه کلیت احکام زیباشناختی است. متاسفانه توسل به اصول عام که تنها از طریق تجربه و اصول کلی روانشناسی به دست میآیند، نمیتواند کلیت احکام زیباشناختی را تبیین کند؛ زیرا تنها دستاورد این اصول نوعی تعمیم تجربی و روانشناختی است و نه کلیت منطقی.
خلاصه ماشینی:
"همانگونه که میدانیم فیلسوفانی چون افلاطون، ارسطو، دکارت، لایب نیتس و ولف (که بومگارتن شاگرد او بود) در مقایسه با ادراک عقلانی اعتبار چندان زیادی برای ادراک حسی قائل نبودهاند[1]؛ زیرا معتقد بودند که نتایج حاصل از این نوع ادراک علاوه بر امکان خطاپذیری، فاقد کلیت و یا همان اعتبار کلی است.
البته شاید بهتر باشد از عبارت نقد به جای زیباشناسی استفاده کنیم؛ زیرا تا زمان نگارش اثر هیوم «در باب معیار ذوق» هنوز این اصطلاح بهصورت صریح و روشن و بهصورت علمی مستقل طرح نشده بود (سلمانی، 1392: 180) بومگارتن بهعنوان مؤسس زیباشناسی مدعی است که در صدد اعتبار مضاعف بخشیدن به ادراک حسی و تأسیس منطقی نوین است.
وقتی نتوان به این علت یا علل اشاره کرد، چگونه باید امیدوار بود که دیگران نیز با حکم ما موافق و همراه باشند؟ به نظر میرسد که بومگارتن از چنین مشکلاتی آگاه بوده است؛ زیرا او در پاراگرافهای آغازین استتیکا تلاش میکند تا اصولی عام برای استتیک فراهم کند تا بدین وسیله از دام نسبیت در این حوزه رهایی بجوید.
نتیجهگیری موفقیت بومگارتن در تأسیس استتیک بهعنوان شاخهای نظاممند از فلسفه که با تمرکز بر حواس پیش میرود، منوط به متمایزکردن آن از حوزههای دیگر، تبیین قوانین مربوط به این حوزه و دفاع از کلیت احکام آن است؛ زیرا اگر شروط یادشده محقق نشوند، برای طرح این شاخه یا علم جدید، هیچ لزومی احساس نخواهد شد و نقد همچنان میتواند کجدار و مریز به ارزیابیهای هنری خود ادامه دهد."