چکیده:
حدیقه الحقیقه به دلیل آغازگری در بکارگیری عرفان در شعر و به دلیل تاثیرگذاری در منظومه-های تعلیمی- عرفانی بعدی دارای اهمیت است. گذرنده بودن زمان، نحوه گذر آن، دربایستهای سپری کردن و احکام اخلاقی گذراندن آن از محورهایی است که در کتاب حدیقه پی گرفته شده است. در این کتاب هنگامی که سراینده بیوفایی جهان و فریبکاری آن را در نظر میآورد و به سرنوشت میرایی بشر به عنوان گذشته عام او اشاره میکند؛ میتوان نگره وی را به گذرایی وگذرانی زمان بر رسید. در این میان بررسیهای سبک شناسی حدیقه نیز با توجه به بسامد واژه¬هایی همچون چرخ و زمانه از مولفه¬های راهیابی به ذهن سنایی درباره زمان است.بررسی حدیقه الحدیقه نشان میدهد رونده بودن ایام و لغزانی مهلت عمر تاثیر بسیاری بر اندیشه سنایی داشته است؛ در حدیقه یک پای ثابت استدلالات اخلاقی و اهتمام به موازین شرعی استناد به نپایندگی دنیاست. سراینده بنا بر جهان¬نگری الهی بر آفات زمان توقف نمیکند، به فرا زمان و فرامکان میپیوندد و عمر باقی را طلب میکند.
خلاصه ماشینی:
در پژوهش حاضر به این دو سوال اصلی پاسخ داده میشود :الف )در متن مورد بحث ، گذرایی زمان چه بازتابهایی یافته است و از چه جنبه هایی به این مساله نگاه شده است ؟ ب ) در حدیقه چه مواضعی نسبت به دربایستهای سپری کردن زمان و مهلت عمر اتخاذ شده است ؟ روش تحقیق ، کتابخانه ای و بیشتر مبتنی بر شیوه های محتوای و کیفی است گر چه از تمرکزهای لفظی و صوری نیز غفلت نشده است .
١. گذر زمان در قالب گذر روز و شب الف )گذر روز و شب به گردیدن مهرههای سیاه و سپید در دست زال سبحه گردان فلک تشبیه میشود که این کار را از سر شکر بر جای میآورد: آن یـکـی (زمـیـن ) پـیـر تـنــگ مـیــدانی ویــن دگــر، زال ســــبــحــه گــردانــی شـــکـر و تســـبـیـح مـیـکـنــد جــاویــد بــه دو تــا مـهـرة ســـیــاه و ســـپـیــد (205) ب ) روز و شـب به دو فراش زنگی و رومی مانند میشـود که فرش عمر آدمی را در مینوردند و گویی کفنباف وی هستند: فــرش عــمــرت نــوشــــت در شــــومــی ایـــن دو فـــراش زنـــگـــی و رومـــی کــی کــنــف بــاشــــد از بــلای تــبــت کــه کـفـنبــاف توســــت روز و شـــبــت (174) در اوایل حدیقه که از نظام احسن صحبت میکند و ماجرای «ابلهی دید اشتری به چرا» را میآورد، مرگ را فعل خداوند میداند که برای مومن چون ساز و برگ است و آه کشیدن در برابر قضای مرگ را کار فرومایگان و گمراهان میداند (١٣).