چکیده:
محمد امین شاعر اهل سنّت متولد بلخ در نیمهی اول قرن سیزدهم شمسی است. تنها اثر باقی ماندهی وی کلیات اشعار به صورت نسخهی خطی میباشد که شامل غزل، قصیده، مخمس، تکبیت و رباعیات، ترجیعبند، ترکیببند و مثنوی است. شاعردر غزل وامدار حافظ و سعدی و در مثنوی مقلد نظامی است. وی در ساختار سرودن اشعار نوآوریهایی داشته و در آفرینش تعبیر، ترکیبات جدید و واژگان، در عصر خود کم نظیر بوده است. محمد امین در غزلیات و مثنویهای خود ضمن استفاده از ذخائر زبان خاص شعر، به کاربرد زبان رایج مردم علاقمند بود. ایشان به زبان ترکی هم شعر سروده است که احتمال میرود، زبان مادریش ترکی بوده است. در این جستار سعی شده است با بررسی نوآوریها و ویژگیهای شاعرانه در سطح ساختار زبانی و ادبی، ضعفها و قوتهای شعر مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. نتیجه بیانگر این است که زبان فارسی از خاصیت ترکیب پذیری وسیعی برخوردار بوده و شاعر با درک این معنا به خلق ترکیبهای شاعرانه و بدیهی پرداخته است.
Mohammad Amin, the poet of Sunni school of thought, was born in Balkh in the first half of thirteenth century. His only remaining work is ‘The Complete Poetry’ in the form of a manuscript consisting of lyrics, odes, quintets, quatrains, refrains and couplets. He is indebted to Hafez and Saadi in lyric while in couplet he follows Nezami. He has structural innovations in his poetry and is unrivaled among his contemporaries in the creation of new phrases and terms. While composing his lyrics and couplet poems in special language of poetry, he was also interested in using the common language of the people. He composed poetry in Turkish too, that is likely his mother tongue. This article attempts to analyze the striking and weak points of Muhammad Amin’s poetry by¬ examining his innovations and poetic characteristics. Resultantly, the Persian language has a quality of coining new phrases and apprehending this meaning, the poet created poetic and self-evident phrases.
خلاصه ماشینی:
از آن جملـه انـد: از همـه هـای هـوس گویـد امیـن دلفـگار دور شـو ای آرزو بـر چیـده دامانیـم مـا ز رشـک آن لـب میگون پان آلـود١ خندانت به خون غلطیده سر تا پا عقیق اندر یمن بادا سـرت گـردم دعایـی مسـتمندم رد نگردانی خلعـت آزادگـی میـداد حسـن جلـوه ات نیست جز حیرت امین را در خیال آباد عشق گوشۀچشـمی پری آئینه داران هست نیست دلبرم درناز بالین ٢، خواب ؛سنگین کرده است حسـن خـود را ماه امشـب بـا ترازو میکشـد در خیـال آبـاد وهـم نامرادیهـا بسـی اسـت کلـک مژگانـم بـه هر سـو خط زانو میکشـد همـت بلنـد دار ز کـم همتـی امیـن عمـری بـه یک حدیقـه چون مـرغ خانه بند بسیرم خورده تمکین از سراپایم جنون زارم دمـاغ آرزو را نشـاءی بـو دیـر میآیـد کلاه صـوم و ایـام عیـد بشـکنند حنـا بهانـه و انگشـت دلبـران بسـتند هـر زمـان از خانه بیـرون نی سـواری میکند اشـک خون آلودم از طفل دبسـتان شـوختر امیـن بـه تربـت عشـاق بگـذری بینـی کشـیده لالـه سـر از جیـب هـر کفـن ممتاز زهرآتش که ما را در دل افتاد است از مهرت جهانـی را به شـور افکنده موج سـایۀ دودش رم چشـمش بیامـوزد رمـوز سـحر با سـاحر رواق منظـر دل میکنـد آن خـال هندویـش در طلسـم آبـاد گمنامـی طـرب آمـاده ام کاسـۀ زهر اسـت ولی گردش به بزم عشـرتم بغیـر کلفـت انـدوه کاهـش غـم حیـرت چـرا طبیـب بپاشـد نمـک بـه داغـم و داغم خجلـت آبـادی هسـت در طریـق آبـاد دل مینمایـد در حقیقـت صـورت اوهـام هـم سـتمکارم زمانـی از ره لطـف نشـین گـرد سـرت تـا مـن بگـردم چنانـم تلخکامـی الفـت دیرینـه شـد بـا من کنـون بـا قند مـردود آرزوی نی شـکر گریم در خیـال آبـاد کـوی نامـرادی ای امیـن عنکبـوت آسـا ز تـار آه بسـتم خانـه ام ای قبـای هوش تا کی پرده پوشـی می کنی از لبـاس آدمیـت آن قـدر بیگانـه ام راسـت کـردم قامـت آهـی بیـاد قـد یـار از شـراب غـم اگـر گردیـد پـر پیمانـه ام بـرای آن کـه افزایـد هزاران زخـم دیگر هم امین باگوشه ای به نشسته چاک سینه میدوزم چه مقداری که دوران سـاغر نومیدم بخشید خمیـدم از ضعیفـی حلقـۀ بـاب دعا گشـتم گسـتاخی خـال لـب میگـون تـو دیـدم دل خواسـت کـه این غمزة هندوی تو باشـم بـه شستشـو نرود چـرک معصیـت ز جبینم مگـر کـه جبهه بسـایم به خاک پـاک مدینه ١- علی اکبر دهخدا و از همکاران او، لغتنامه جمعی دهخدا: صائب هم این اصطلاح را آورده "بوی گلزار شهادت هر که را بیتاب کرد-چون لب پان خورده میبوسد دهان شمشیر راپان اسم هندی تنبول است و آن برگی باشد از قسمی فلفل که آنرا در هندوستان با آهک و فوفل خایند تا لبها را سرخ گرداند.