چکیده:
هدف نوشتار حاضر پژوهشی تحلیلی درباره «وارستگی» از دیدگاه اکهارت و مولوی،دو عارف بزرگ مسیحی و مسلمان است؛ که با استفاده از منابع کتابخانهای، مفهوم و ویژگیهای وارستگی مورد بررسی قرار گرفته است. وارستگی یکی از محوریترین آموزههای عرفان در میان همة عرفا و مکاتب عرفانی است. وارستگی در نظر اکهارت و مولوی چنان منزلتی دارد که همگان را به این راه دعوت میکنند. وارستگیدر نزد اکهارت و مولوی عبارت است از عدم تعلق، حریت و ترک؛ حالتی که فرد کاملاً از خویش و همه چیز بیرون رفته و به اتحاد با خدا نایل میشود. حالتی است که فرد کاملاً ازخویش و همه چیز بیرون میرود. هیچ ندانستن، هیچ نداشتن و هیچ نخواستن سه پیشنهاد اکهارت برای رسیدن به وارستگی است، به همان ترتیب ترک علم، ترک تعلق و ترک اراده برای رسیدن به وارستگی از دیدگاه مولوی ضروری است.
The purpose of this paper is an analysis of "Detachment" from the perspective of Eckhart and Rumi, the great Sufi, Christian and Muslim, which uses library resources to study the concept and characteristics of "Detachment". One of the pivotal teachings of Gnostic philosophy among all mystics and mystical schools is "Detachment". Its dignity is so that Eckhart and the Rumi intends to invite everyone to gain it. From the perspective of Eckhart and Rumi, "Detachment" is the lack of belonging, freedom and leave; in this state, the mystic leaves the whole of his person and everything and achieves into the union with God is. From Eckharts view, without knowing, without possession and without desiring, one achieves "Detachment". In the same way, Rumi says that leaving of knowledge, belonging and will is necessary to achieves "Detachment".
خلاصه ماشینی:
وارستگي در نزد اکهارت و مولوي عبارت است از عدم تعلق ، حريت و ترک؛ حـالتي کـه فـرد کاملا از خويش و همه چيز بيرون رفته و به اتحاد با خدا نايل مي شود.
(ع ) کمـال آن را ازخدا طلب نموده و مي فرمايد «الهي هب لي کمال الانقطاع اليک » (مناجات شعبانيه ) دليل ايـن که کمال انقطاع با اين که بايد در سير خود انسان واقع شود، در عين حال از خدا طلب مي شود اين است که رسيدن به مقام کمال انقطاع الي الله بسيار مشکل و دشوار است کـه بـدون امـداد حضرت حق تعالي و استعانت از او امکان ندارد.
(١٩٨٦:٢٧٠ ,Blakney) بنابراين ، غايت وارستگي تنها رويگرداني از همـه چيـز نيسـت ، بلکـه هدفي والاتر ازاين دارد و آن تکامل روحاني عميق است ؛ به عبارتي وارسـتگي بـه درون بينـي منجر مي شود و انسان را به کمال مي رساند يا به عبارتي وارستگي، يعنـي تهـي کـردن خـود از مخلوقات است ، اما اين تهي بودن فراتر از تهي بودن بي حاصل است و جنبۀ عميـق تـر الهيـات اکهارت ، يعني رستگاري را دربر دارد: «اکهارت اميدواري وسعادت ملموس را درقلب حقيقـت مي داند.
اکهارت برآن است که ذات انسان به قدري متعالي است کـه مانند ذات خداوند جاودان است و انسان بايد هرآنچه را که هست ودارد ترک کند تا بتواند بـه ذات خود وجاودانگي برسد و اين همان شبيه خدا شدن است .