چکیده:
در دیدگاه عرفانی زمان امری قدسی و لاهوتی و نوعی ازلیت محسوب میشود که فارغ از درازی و کوتاهی و گذر زمان است. ادراک حقایق و وصول به احوال خوش معنوی در لحظههای کشف و شهود برای عرفا در ساحت بیزمانی مطلق رخ میدهد. ساحتی که در آن زمانهای گذشته و آینده در زمان حال فانی و مستهلک میشود. برای عارف لحظههای جذبه و شهود و اتصال به عالم معنا، در ورای زمان عادی و محسوس، لحظات انکشاف افقهایی از حقائق غیبی در قلمرو ابدیت است. عارف در زمان غوطهورشدن خود در وقت خوش مستی، دریچهای از حقائق غیبی به رویش گشوده میشود و وی را دچار چنان التذاذی میکند که مابقی عمرش را در فقدان چنان اوقاتی، بیحاصلی و بیثمری میداند. عارف در لحظه شهود و مکاشفه بیرون از مرز زمان ایستاده و از چنبرة زمان رهیده و از قید چند و چون فارغ گشته است. عرفا مسئله عهد الست و پیمان آغازین آفرینش را در آیه الست در قرآن مورد تفسیر و تاویل قرار میدهند و همواره با یادآوری این پیمان ازلی، گویی اصواتی از موسیقی لاهوتی از آسمان ازل در گوش جانشان طنین انداز میشود؛ طوری که دچار شوریدگی و شیدایی وصفناپذیری میگردند و با تمام وجود به وجد و سرور میآیند. شنیدن خطاب الست در زمان ازل برای عارفان به مثابه نوشیدن شراب از جام محبت الهی است که جانشان را پُرشور و بیقرار میکند. شور و مستی عارفان ناشی از آن است که در این خطاب خداوند آنان را مستقیما مورد خطاب خود قرار داده است.
خلاصه ماشینی:
(کرماني، ١٣٧٩: ٤٦) عرفا جهان هسـتي را بـه دو سـاحت «صـورت و معنـا » يـا «شهادت و غيب » تقسيم کرده و بر همين اساس ، ساحت شهادت را زمانمند و ساحت غيـب را ساحت بيزماني مطلق ميدانند؛ از نظر نسفي در الانسان الکامل زمان و بعد زمان فقط متعلق به عالم ماده يا عالم شهادت است و در عالم غيب ، زمان و بعد زمان وجود ندارد بلکه در آن عالم هر چه بود و هست و خواهد بود، همه يکجا حاضرند (نسفي،١٣٥٩: ٢٦٠) عرفايي مانند شبلي نيز معتقد بوده اند که در عالم ارواح زمان وجود نـدارد و ماضـي و مسـتقبل در آن عـالم يکـي است (عطار، ١٣٧٤: ٥٥١) عين القضاه همداني معتقد است که در عالم غيب و نـزد خـدا زمـان وجود ندارد و نسبت همه ي موجودات و نسبت زمـان هـاي گذشـته و حـال و آينـده بـه خـدا يکسان است .
بي معنا خوانده و درازي و کوتاهي زمان را مربوط به عالم جسم دانسته ، و عالم جان را فارغ از درازي و کوتاهي و گذر زمان مي داند: پيش ماصد سال و يک ساعت يکي است کـه دراز و کوتـه مـا منفکـي اسـت آن دراز و کوتــــهي در جسـم هاسـت خود دراز و کوته اندر جـان کجاسـت ؟ (مولوي، ١٣٦٣: ٣/ ٨-٢٩٣٧) زماني که عارف از هستي مادي خود کناره ميگيرد، لحظه هاي خاصي را تجربه ميکند کـه لحظه هاي توالي کشف و شهودها و ادراک ابديت هاست ؛ در اين لحظات که غالبا به لحاظ کمي کوتاه است ، عارف با جهان ماوراء حس و ظاهر مرتبط ميشود و روح او بيواسطه ، حقـايق و نور هستي را ادراک ميکند؛ او سعي ميکند براي رسيدن به هستي مقدس و درک لحظـه هـايي ابدي از زمان تاريخي بيرون بيايد.