خلاصه ماشینی:
سيدمصطفي در روز جمعه ٢٣ مهر ماه ١٣٤٤ همراه امام وارد نجف شد و در برخي از ديد و بازديدها با امام بود ليکن پس از پايان اين مراسم ، راه خويش را در پيش گرفت ؛ راه تحصيل و تهذيب ؛ راه پژوهش و تحقيق و خودآموزي ؛ راه برنامه ريزي براي سامان بخشيدن به نيروهاي مبارز برون مرزي و راهنمايي آنها از نظر فکري و اخلاقي و باز داشتن آنان از فرو غلتيدن در وادي گمراهي و کژراهه الحاد و انحراف و تباهي و پيشگيري از اينکه نيروهاي مبارز و مسلمان ناآزموده آلت دست شبکه هاي جاسوسي قرار بگيرند و به جاي خدمت به دين و ميهن براي دشمنان اسلام و ملت ايران پادويي کنند و آب به آسياب دشمن بريزند.
او نه تنها از زندگي سياسي خود هيچگونه اطلاعي به من نداد بلکه خواست که آنچه را درباره او در کتاب آورده ام حذف شود و نامي از او در کتاب نيايد و اين نکته را يادآور شد که در برابر فداکاري ها و جانفشاني هاي مردم ايران ضد رژيم شاه ، فعاليت هاي او بي ارزش تر از آن است که به قلم آورده شود و اين رباعي را زمزمه کرد: يکي قطره باران ز ابري چکيد خجل شد چو پهناي دريا بديد که جايي که درياست من کيستم گر او هست حقا که من نيستم شهيد سيدمصطفي در نجف هيچگاه از تلاش ها و برنامه هاي سياسي و مبارزاتي خود با همراهان سخني به ميان نمي آورد و به گونه اي رفتار مي کرد که ديگران باور داشتند که او جز درس و بحث و دعا و زيارت کاري ندارد و در امور سياسي جز راهنمايي ها و رهنمودهاي گاه و بي گاه به همراهان و مبارزان برون مرزي که با او ارتباط دارند، کار ديگري انجام نمي دهد؛ ليکن اکنون که به نوشته ها و يادداشت هاي او دست يافته و به بررسي او نشسته ايم مي بينيم نامه ها و پيام هاي انقلابي و سازنده اي از گوشه نجف براي مبارزان درون مرزي و برون مرزي مي داده و در حد توان خويش به مبارزه و نهضت اسلامي ايران توانايي و استواري مي بخشيده است .