چکیده:
اشراف و تبحّرفردوسی در قرنها پیش بر انواع شگردهای داستان پردازی که ظرایف و فنون آن به تازگی بر منتقدان کشف شده حیرت آور است؛ یکی از این شگردها «کانون روایت» در داستانهای شاهنامه است. کانون روایت در تحلیل توانمندیها و شگردهایی که داستان پرداز برای شکل دادن به حکایتهای خویش از آنها بهره گرفته اهمّیّت فراوان دارد تا جایی که هرگونه ایجاد تغییر در کانون روایت، سبب ایجاد تمایز و تغییر در جریان اصلی داستان و حتّی موضوع آن میشود. یکی دیگر از شگردهای داستانپردازی فردوسی، چگونگی به کارگرفتن «عنصرزمان» در روایت است. یکی از محقّقانی که در چند دهة اخیر به چگونگی زمانمندی در روایت پرداخت، ژنت فرانسوی است که نظر خود را در قالب سه مبحث «نظم ، تداوم و بسامد» مطرح کرده و در این زمینه به شهرت رسیده است. این مقاله سعی دارد گونههای مختلف کانون دید را با تکیه بر داستان « رستم واسفندیار» بررسی نموده و بر اساس نظریة ژنت نشان دهد که فردوسی عنصر زمان را در روایت این داستان چگونه به کاربرده و به عنوان یک داستان پرداز در مسیر حرکتش از زمان تقویمی به زمان متن چگونه و تا چه حدّ در عرصة زمان و کنش به گزینش های مختلفی دست یازیده و این گزینش ها و زمانمندی خاصّ به کار رفته در داستان از نظر اصول داستان پردازی چه ارتباط مستقیم و معناداری با محتوای داستان دارد.
خلاصه ماشینی:
در این مقاله، ویژگیها و شکلهای کانون روایت در شاهنامه با تکیه بر داستان «رستم و اسفندیار» مورد بررسی قرار میگیرد و کوشش میشود با تحلیل نقش و جایگاه عنصر زمان در این داستان، از زاویهای جدید به این اثر گرانمایه نظر بیفکنیم و از بین آرای افرادی همچون توماشفسکی، هارولدواینریش، امیل بنونیست، پل ریکور که هر یک دربارة زمانمندی پیرنگ نظریههایی را ارائه کردهاند، بر اساس نظریة ژنت که به نظر میرسد از بقیه کاملتر و دقیقتر است به نقد و بررسی این داستان پرداخته و بیان شود که شاعر داستان پرداز در پردازش این داستان چگونه از عنصر زمان بهره گرفته و کاربردهای مختلف زمانی وی در این روایت ،چه ارتباط معناداری با محتوای آن دارد؟ 2- تعاریف و کلیات کانون روایت که از آن با نامهای منظر(اخوت،1371: 95)نقطة کانونی(کارلر،1382:120) نظرگاه(اسکولز،1379: 28) ودیدگاه (آسابرگر ،1380: 81، تو دوروف ،1382؛56، ایرانی؛372 ، مستور، 1379 :35) یادکردهاند، عبارت است از شیوة نگرش یا کانون روایی و نقطة دیدی است که راوی برای روایت داستان خود از آن استفاده می کند.
(کارلر،1382: 121) به عنوان نمونه ابیات زیرنقطة کانونی را بسیار محدود ساخته است: {مراجعه شود به فایل جدول الحاقی} در داستان رستم و اسفندیار بیشتر با کانون درونی و یا ذهنی روبرو هستیم، اگرچه پارهای از بخشهای داستان با کانون بیرونی آغاز میشوند و راوی آنچه را میبیند، بیطرف گزارش میکند، اما در بیشتر موارد به نقل کنشها بسنده نمیکند بلکه افکار درونی شخصیتها و نیز پنهانترین انگیزههای آنها را بیان میکند و یا ازدید یکی از شخصیتها ماجرای داستان را روایت میکند؛ نظیر حالت گله و شکایت اسفندیار نزد مادر از گشتاسپ، حالت غم و اندوه کتایون و سخن گفتن او با اسفندیا ر، بیان دوراندیشی پشوتن، خویشتنبینی رستم، نیرنگبازی دستان، ساده دلی و صفای باطن اسفندیار و...