چکیده:
نبوغ در زیباشناسی مدرن، از جایگاه بسیار ویژهای برخوردار است. اگرچه این مفهوم در ابتدا از دلالت معنایی بسیار گستردهای برخوردار بوده است، اما معنای آن در قرن هفدهم و هجدهم محدود میشود و تا اندازهی زیادی منحصر به مباحث زیباشناختی میگردد. غالب متفکرانی که در نظام زیباشناختی خود به این مفهوم پرداختهاند آن را قریحهی ابداعی می دانند که منجر به خلق اثر هنری جدید می گردد. نبوغ یک مفهوم کلیدی در فلسفهی شوپنهاور است. او بعد از اینکه شرارت عالم را اثبات مینماید و راه نجات را اعراض از اراده معرفی میکند، یکی از روشهای این اعراض را نبوغ و محصول استثنایی آن یعنی هنر، میداند. تبیین جایگاه نبوغ در نظام فلسفی شوپنهاور مسالهی اصلی این نوشتار است. در ذیل همین عنوان تلاش میشود تا به این سوال پاسخ داده شود که معنای مورد نظر شوپنهاور از نبوغ و تفاوت آن با معانی شناخته شده چیست؟ به نظر میرسد که شوپنهاور در مقایسه با اندیشمندان دیگر معنای گسترده تری به نبوغ حمل مینماید و در پرتو همین امر کارکردهای ذوق (یا همان قوهی داوری) را نیز به آن نسبت میدهد. همین امر حاکی از آن است که از نظر شوپنهاور داوری اثر نیز مستلزم ابداع است و از همین روی باید به نبوغ واگذار گردد. نبوغ قوهای طبیعی، غیر قابل آموزش و در مقابل عقل است.
خلاصه ماشینی:
در ذیل همین عنوان تلاش میشود تا به این سؤال پاسخ داده شود که معنای موردنظر شوپنهاور از نبوغ و تفاوت آن با معانی شناختهشده چیست؟ به نظر میرسد که شوپنهاور در مقایسه با اندیشمندان دیگر معنای گستردهتری به نبوغ حمل نموده و در پرتو همین امر کارکردهای ذوق (همان قوۀ داوری) را نیز به آن نسبت میدهد.
پس چه نوع شناختی میتواند از روابط اراده گذر کرده و «به بررسی چیزی بپردازد که بیرون و مستقل از روابط به بودن ادامه داده و تنها این شناخت است که ذاتی جهان و محتوای تمام پدیدارهایش است و بدون هیچ دگرگونی تا ابد با صدق یکسان شناخته میشود، به یککلام، مثلی که عینیت بیواسطه و مناسب شیء فینفسه و عینیت ارادهاند؟ این هنر است، کار نبوغ.
شخص خود را یکسره در این عین گم میکند؛ چنان فردیت خود و ارادهاش را فراموش میکند و تنها بهعنوان ذهن ناب، بهعنوان آیینۀ شفاف عین، به بودن ادامه میدهد که گویی تنها این عین موجود بوده، بیآنکه کسی برای درک آن وجود داشته باشد، آنچه بهاینترتیب شناخته میشود دیگر شیء منحصربهفرد نیست، بلکه مثال، صورت ابدی و عینیت بیواسطۀ اراده در این درجه است (همان: ١٨٨).
شخص خود را یکسره در این عین گم میکند؛ چنان فردیت خود و ارادهاش را فراموش میکند و تنها بهعنوان ذهن ناب، بهعنوان آینۀ شفاف عین، به بودن ادامه میدهد که گویی تنها این عین موجود بوده، بیآنکه کسی برای درک آن وجود داشته باشد، آنچه بهاینترتیب شناخته میشود دیگر شیء منحصربهفرد نیست، بلکه مثال، صورت ابدی و عینیت بیواسطۀ اراده در این درجه است (همان: ١٨٨).