چکیده:
ارسطو در آغاز کتاب چهارم(گاما)، مابعدالطبیعه ، را علم « موجود بماهو موجود» معرفی می کند و این علم را «فلسفه اولی » یا «فلسفه نخستین» نامیده است و همچنین در موارد دیگر نام «حکمت» و «الهیات» نیز به این علم داده است . همان طور که وی نام های مختلفی بر این علم نهاده است ، موضوعات متعدد و متنوعی نیز برای این علم قرار داده است . لذا از دیر باز شارحان و مفسران ارسطو در تعیین موضوع مابعدالطبیعه دچار مشکل شده اند و هر کدام به طریقی رفتنه اند. با ورود ابن سینا به بحث های قرون وسطی تحولات بسیار زیادی در بحث موضوع مابعدالطبیعه اتفاق می افتد. وی موضوع متافیزیک را موجود بماهو موجود می داند اما موجود را به نحو عام در نظر می گیرد که هم شامل خدا و هم موجودات محسوس می شود و این یک تحول در موضوع مابعدالطبیعه محسوب می شود . سوآرز نیز یک قرون وسطی است که ابن سینا را درک کرده است و اما موضوعی که ارائه می دهد خود را از ابن سینا و سایر اسلافش جدا می سازد .تفسیر او یک تفسیر ارسطویی ـ ابن سینایی است که ناخواسته مودی به تاسیس مابعدالطبیعه نوین می شود که با نظام مابعدالطبیعی ارسطویی و ابن سینا متفاوت است . در این مقاله، مساله اصلی پرداختن به موضوع مابعدالطبیعه تطبیقی بین ابن سینا و سوآرز است به جهت بیان و تبیین وتعین نقاط اشتراک و اختلاف در دو سنت اسلامی و مسیحی در موضوع مابعدالطبیعه
خلاصه ماشینی:
بررسی تطبیقی موضوع مابعدالطبیعه در دیدگاه ابنسینا و سوآرز* چکیده ارسطو در آغاز کتاب چهارم (گاما)، مابعدالطبیعه را علم «موجود بماهو موجود» معرفی میکند و این علم را «فلسفۀ اولی» یا «فلسفۀ نخستین» مینامد، اگرچه در موارد دیگر بر آن نام «حکمت» و «الهیات» نیز نهاده است.
در واقع او با این سخن اعلام میکند که موضوع علم الهی یا فلسفۀ اولی حقیقتاً در نظر گذشتگان مشخص نشده است و روشن نیست آنها زمانی که به بررسی علت ذات نخست میپردازند، مرادشان از شناخت صفات و افعالش چگونه است؟ بهنحو وجودی، عدمی یا تفصیل میان این دو؟ ابنسینا پس از بیان مشخص نبودن موضوع فلسفۀ اولی، موضوع حکمت را نیز نامشخص میداند و در این باره از ذکر «شنیدهاید»برای ذکر آراء مختلف دربارۀ حکمت استفاده میکند.
(همان) مورد (ج) نیز باطل است؛ زیرا اثبات وجود هر یک از اسباب و علل چهارگانۀ نهایی از مسائل این علم است و ممکن نیست بحث دربارۀ اسباب و علل چهارگانه از جهت خاص هریک از آنها موضوع این علم باشد.
(ایلخانی ،1393: 47) بدین ترتیب مشاهده میکنیم که ابنسینا بحث دربارۀ مبدأ و مبادی را در مبحث موجود بماهو موجود، به عنوان عوارض موجود در کنار دیگر عوارض قرار میدهد؛ از اینرو وحدت و کلیّت و اولویت این علم را به روش خود تبیین میکند و از سردرگمی مقالههای رسالۀ مابعدالطبیعه دور میشود.
ابنسینا در بخش الهیات کتاب الشفاء میگوید: موجود بماهو موجود امری است که برای همۀ اینها [یعنی خدا و مخلوقات، جواهر و اعراض] مشترک است و باید موضوع این صناعات [فلسفۀ اولی یا مابعدالطبیعه] قرار گیرد.