چکیده:
هدف پژوهش حاضر این است که 'مسئله اجتماعی' را از منظر دو پارادایم مدرن و پستمدرن مورد مطالعه و واکاوی قرار دهد. سیر اندیشه اجتماعی در اروپا، پس از رنسانس شاهد ظهور دو منظومه فکری مجزا بوده که در قالب دو جریان 'مدرن' و 'پستمدرن' قابل تفکیک است. هریک از این رویکردها، مبتنی بر بنیادهای معرفت شناختی خود، مسئله اجتماعی را به شیوهای خاص تعریف و معنا میکنند. به گونهای که در هریک از رویکردهای نظری مدرن و پستمدرن، مسئله اجتماعی وجه تعریفی و چارچوب تبینی متفاوتی مییابد. در همین راستا، با اتکا بر 'روش تحلیل محتوای کیفی' اندیشههای اجتماعی 'کارل مارکس'، 'امیل دورکیم' و 'ماکس وبر' به عنوان متفکرین کلاسیک و مدرن جامعهشناسی و 'ژاک دریدا' به عنوان مهمترین چهره پساساختاگرایی، پیرامون مفهوم مسئله اجتماعی مورد واکاوی قرار گرفته است. نتایج تحلیل نشان میدهد که از منظر اندیشه اجتماعی مدرن، مسئله اجتماعی، وجودی عینی داشته و میتوان از طریق علمِ جامعهشناسی آن را کشف، تبیین و پیشبینی نمود. درحالیکه از نظر دریدا، مسئله اجتماعی برساختهای اجتماعی است که منبع تولید آن قدرت است و هیچ معیار صدق و کذبی جهت شناخت آن وجود ندارد. متفکرین مدرن در حوزه مسئله اجتماعی درصدد 'مسئله شناسی' و تعیین مکانیسم شناخت مسئله اجتماعی هستند ولی در نقطه مقابل، اندیشمندان پساساختارگرا قائل بر 'مسئله سازی' هستند.
The purpose of this article is to study and analyze the "social issue" from the perspective of the modern and postmodern paradigm. In European social thought, since the Renaissance, it has witnessed the emergence of two separate thought systems, which can be divided into two modes: "modern" and "postmodern." Each of these approaches, based on their epistemological foundations, defines the social problem in a particular way. In each of the modern theoretical and postmodern approaches, the social problem has a different definition and explanation framework. In this regard, relying on the "method of qualitative content analysis" of the social ideas of Karl Marx, Emile Durkheim and Max Weber as classical and modern thinkers of sociology and Jacques Derrida as the most important figure of post-structuralism around the concept of problem. Social has been analyzed. The results of the analysis show that from the point of view of modern social thought, social issue has an objective existence and can be discovered, explained and predicted through the science of sociology. For Derrida, however, is a socially constructed social issue that is the source of power, and there are no false and true criteria for its recognition. Modern thinkers in the field of social problem tend to "problematize" and determine the mechanism of recognition of social problem, but on the other hand, post-structuralist thinkers believe in "problem-making".
خلاصه ماشینی:
نتايج تحليل نشان ميدهد، از منظر انديشه اجتمـاعي مـدرن ، مسـئله اجتماعي، وجودي عيني داشته و مي توان آن را از طريـق علـم جامعـه شناسـي، تبيـين و پيش بيني کرد؛ درحاليکه به نظر دريدا، مسئلۀ اجتماعي، برساخته اي اجتماعي اسـت کـه منبع توليد آن ، قدرت است و هيچ معيار صدق و کذبي بـراي شـناخت آن وجـود نـدارد.
فقدان انسجام اجتماعي متناسب با تغييرات اجتمـاعي و ضـرورت توجـه بـه اصول فردگرايي، مسائل اجتماعي عيني و فراگيري هستند که دورکـيم آن هـا را بـا تکيه بر يافته هاي پژوهشي و نظري خود، شناسايي و تعريف کرده اسـت ؛ مسـائلي که به دليل انضمامي بودن ، فارغ از وجود آگـاهي نظريـه پـرداز و پژوهشـگر، داراي حياتي مستقل بوده و لازم است از طريـق پـژوهش هـاي علمـي، شـناخته شـده و راهکارهايي براي برطرف کردن آن ها ارائه شـود (دورکـيم ، ١٣٩٤ الـف ؛ دورکـيم ، 1.
دريدا بر اين نظر بود که تثبيت هر نظام زباني يا اجتماعي ، به معناي اعمـال قـدرت يک گروه اجتماعي بر ساير گروه هـاي اجتمـاعي اسـت ، زيـر بـه نظـر او، جامعـه ، متشکل از گروه هاي اجتماعي مختلفي است که هريـک داراي نظـام زبـاني خـاص خود هستند که براساس ساختار روابط تقابلي ، معناي نشانه ها را تعيين و درنهايت ، 1.