چکیده:
جامعه علمی، مانند هر اجتماع دیگری، متشکل از ساختار های اجتماعی مربوط به خود است که برای شناختن آن می بایست، به شناختن موضوعاتی مثل سیر تکامل تاریخی آن، ساختار علم و... همت گماشت. در همین رابطه، مطلبی که از اهمیت ویژه ای برخوردار است مساله هنجار ها در علم –مجموعه ای از ارزش های بنیادین حاکم بر جامعه های علمی_ است. هنجار ها در علم از آن جهت مهم هستند که به عقیده برخی ساختار رفتار در جامعه علمی را توصیف می کنند. نسبت به مساله هنجار ها در علم، رویکرد های متفاوتی وجود دارد. دو نظریۀ مهم در این بین عبارتاند از دو نظریهای که کارل پوپر و دیوید بلور به آنها پرداختهاند: الف) هنجارها در علم حاصل توافقی اجتماعیاند. (بلور، 1991) و ب) هنجارها در علم اموری انتزاعی و افلاطونی هستند. (پوپر، 1972) در این نوشتار قصد دارم علاوهبر شرحی کلی بر نظریات پوپر و بلور، انتقاداتی که از سوی مدافعین پوپر بر بلور وارد شده است را بررسی نمایم.
Scientific society, like any other society, is constituted of social struc-ture. to identify that is to identify the historical evolution of science, the structure of science, etc. in this regard, another key component of Scien-tific society is the norms of science, which is the most fundamental value that governs scientific society. Norms in science are important because some believe that they describe behavior in scientific society. There are different approaches to the norm’s role in science. The two most important theories are two theories that Karl Popper and David Bloor have put forward: 1- norms in science are social conviction. (Bloor, 1999) 2- The norms in science are abstract and Platonic. (Popper, 1972) In this article, in addition to a general description of Popper's and Bloor's theories, I will examine the criticisms that have been made by Popper's defenders on Bloor.
خلاصه ماشینی:
اما از سوی دیگر دیوید بلور(David Bloor) ، با بررسی مفهوم عینیـت در نظـر پـوپر و مطرح کردن نظر خود دراین باره ، هنجار شناختی عینیـت را از جـنس هنجارهـای اجتمـاعی قلمداد میکند و عینیتِ مفروض برای معرفت علمی را برآمده از هنجارهای جامعـۀ علمـی میپندارد.
یعنی برای مثال اگر معرفت را بـا اسـتفاده از ساختاری که جهان اجتماعی به جای جهان سوم پوپر، که به تعبیر بلـور وجـودی مـبهم دارد، در آن قرار گرفته است ، تبیین کنیم ، آنگاه معرفت در این ساختار جدید به ایـن علـت کـه در آن هستیشناسی مبهم حذف شده است ، تبیین بهتری خواهیم داشت .
این ابهامات از نظر بلور ایـن بـود کـه ، پوپر قائل به وجود جهان سوم است چون تمایز عینی میان معرفت و باور وجود دارد و ایـن ، نمیتواند توجیهی برای وجود جهان سوم باشد.
دیویت میگوید اینکه بلور تلاش کرده است تا با انتقال جهان سوم به جهـان اجتمـاعی، ابهام هستیشناختی (وجودی) آن را برطرف کنـد، بـه خـاطر ایـن اسـت کـه در نظـر بلـور هستیشناسی ما باید حداقلی باشد.
بنـا بـه اظهـارات دیویـت آنچه که باعث شده است بلور جهان سوم را هستیشناسیای مبهم قلمداد کند این است کـه از نظر بلور حالت عینیت در نظریۀ معرفت عینی پوپر مشخص نیست .
دلیل من برای این اظهار این است کـه وقتی بلور از حالت عینیت صحبت میکند، منظورش این نیست که نظریۀ جهان سـوم پـوپر باید حالت وجودی و عینی خود را توضیح دهـد.