چکیده:
مجموعه اوضاع و احوال خاص اجتماعی فرهنگ غرب در دوران مدرن، گسست میان امر دینی و امر غیردینی را عمیقتر کرد و تعریف جدیدی از دین پیش کشید. نظریهپردازان غربی در واکنش به این اوضاع و احوال اجتماعی، به طور خاص مسیحیت را در برابر امر غیردینی، دین تصویر کردند و این روند خاص جدایی را سکولاریزاسیون نامیدند. اما در نتیجه دگرگونیهای اجتماعی عصر حاضر، نظریههای پساسکولار کوشیدهاند با گذر از ایدههای سکولار، امر دینی و امر غیردینی را پیوند دهند. این مقاله برای بررسی روند چنین تحولاتی با استفاده از نظریههای مختلف، تحول آگاهی و معرفت دینی در جامعه را شرح میدهد. در نهایت و پس از تحلیل انتقادی تحولات مذکور، به منظور برقراری پیوند دین و غیردین در عصر حاضر، تجدیدنظر در عقلانیت به عنوان راهحل پیشنهاد شده است.
The set of special social situations of Western culture in the modern times deepened the gap between the religious and non-religious affairs and introduced a new definition of religion. In response to these social situations, Western theorists, as opposed to secularism, specifically portrayed Christianity as a religion, calling this particular process of separation secularization. But as a result of the social transformations of the present age, post-secular theories have sought to link the religious and non-religious affairs by transcending secular ideas. To examine the process of such developments, this article describes the evolution of religious awareness and knowledge using various theories. Finally, after a critical analysis of these developments, in order to establish a link between religion and non-religion in the present age, a revision of rationality has been proposed as a solution.
خلاصه ماشینی:
در بخش دوم تأکيد شده است که در نتيجه موج بازگشت دين بـه حـوزه عمـومي و نقـص جـدي نظريه سکولاريزاسيون و مدرنيته ليبرال در بيتوجهي به نقش مهم دين ،٢ خـوزه کـازانوا و يورگن هابرماس با مطرح کردن جديترين ايده ها در باب ربط و نسـبت ديـن و غيـردين ، در ايده هاي مبتني بر جدايي تجديدنظر کرده و به نقش آفريني دين و ارتباط و گفـت وگـو ميان دين و غيردين در حوزه عمومي توجه کرده اند.
هـارد، در دوره مـدرن ، سکولاريسم افراطي شکل خاصـي از ديـن را برجسـته کـرده اسـت ؛ چراکـه «لاييـک هـا اصطلاحاتي وضع کرده اند تا دين را مشخص و متمايز کنند و بـا تعريـف آنچـه غيردينـي است ، يعني با تعريف امر سکولار، اين کار را انجام مـيدهنـد ...
در مجموع ، ميتوان نتيجه گرفت که دين (به طور خاص مسيحيت ) و غيردين را بايـد در بافتي تاريخي و گفتماني در نظر بگيريم و براي بررسي ارتباط ميان آنها به عامـل مهـم قدرت توجه کنيم ؛ چراکه اين عامل به طور معمول در مناسبات ميان انسـان هـا در زنـدگي نقش مهمي ايفا ميکند.
از اين منظر، مجموعه اي از اوضاع و احوال اجتمـاعي و گفتمـاني در تاريخ اروپا، با به دست دادن تعريف محدودي از ديـن يـا مسـيحيت ، آن را بـه حـوزه شخصي محدود کرد و عقل سکولار که بيطرف و خنثا فرض مـيشـد، مشـروعيت لازم براي اداره حوزه عمومي را در اختيار گرفت .
اين انتقادات و اينکه کازانوا شـرايطي را براي ورود دينداران بـه حـوزه عمـومي در نظـر گرفتـه اسـت نشـان مـيدهـد کـه در موضع گيري راجع به ارتباط ميان دين و امر سکولار بيطرف و خنثا نيست .