چکیده:
فروید بر اساس مبانی روانکاوانۀ خود تحلیلی از منشأ دین و کارکرد آن بهدست داد که بر روی طیفی وسیع از متفکران سدۀ بیستم تأثیرگذار بود. این تأثیرات اغلب نقش سلبی داشتند. از اینرو اغلبِ دینداران یا تحلیل فروید را رد کردهاند یا با دیدۀ تردید به آن نگریستهاند. پلانتینگا از جملۀ متفکرانی است که دیدگاه بهنسبت ویژهای دربارۀ تحلیل فروید داشت. در این مقاله ابتدا تحلیل فروید از منشأ و کارکرد دین را بهاختصار توضیح دادهایم. سپس رأی پلانتینگا را در آن زمینه نقل کرده و در نهایت امر نشان دادهایم که توجه پلانتینگا به فروید، چه نقشی در شکلگیری معرفتشناسی دینی پلانتینگا ایفا میکند، به اینصورت که یکی از انگیزههای اصلی پلانتینگا در طرح نظریۀ پایه بودن باور به خدا و حس الوهی و همچنین نظریۀ تضمین، مواجه نشدن با ایرادهایی است که فروید مطرح کرد. اما بررسی معرفتشناسی دینی پلانتینگا نشان میدهد که راهحل او بسنده نیست و ایراد فروید با روشی که پلانتینگا در پیش گرفت، رفعشدنی نخواهد بود.
Based on his psychoanalytic principles, Freud provided an analysis of the origin and function of religion that influenced a wide range of twentieth-century thinkers. These influences often played a negative role, so most religious people either rejected Freud's analysis or viewed it with skepticism. Plantinga is one of the thinkers who adopt a relatively special view to Freud's analysis. In this article, we first briefly describe Freud's analysis of the origin and function of religion. We then present Plantinga's view on Freud's analysis, and finally show what role Plantinga's attention to Freud plays in the formation of Plantinga's religious epistemology. That is, one of Plantinga's main motives in discussing the theory of the fundamentality of belief in God, sensus divinitatis, and the theory of warranted belief is to avoid facing the doubt raised by Freud. However, a study of Plantinga's religious epistemology shows that his solution is not adequate, and that Freud's doubt cannot be answered through the way Plantinga has adopted.
خلاصه ماشینی:
سپس رأي پلانتينگا را در آن زمينه نقل کرده و در نهايت امر نشان داده ايم که توجه پلانتينگا به فرويد، چه نقشي در شکل گيري معرفت شناسي ديني پلانتينگا ايفا مي کند، به اين صـورت که يکي از انگيزه هاي اصلي پلانتينگا در طرح نظريۀ پايه بودن باور به خدا و حس الوهي و همچنـين نظريـۀ تضـمين ، مواجـه نشدن با ايرادهايي است که فرويد مطرح کرد.
بنابراين برررسي اين موضوع شايسـته خواهـد بـود کـه اگـر فرويد و پلانتينگا را در مقابل هم قرار بدهيم ، وزن ديدگاه کدام يک بيشتر خواهد بـود؟ بـر اين اساس ، مسئلۀ اصلي مقالۀ حاضر بررسي اين پرسش است که «پلانتينگا تا چه ميزان در برساختن معرفت شناسي ديني خود، که شاخص ترين قرائت از معرفت شناسي اصلاح شـده است ، به رويکرد نقادانۀ فرويد به دين نظر داشت ؟» اگر پرسش را از منظر ديگـري مطـرح بکنيم ، به اين صورت خواهد شد که به ويژه با طرح مفهوم حس الوهي ٢ و پايه بودن باور بـه 1.
Sensus Divinitatis خدا، «آيا مي توان گفت يکي از انگيزه هاي اصلي پلانتينگا در طرح نظريه ، مواجه نشـدن بـا ايراد فرويد بود؟» اين پرسش و مسئله ازآنجا اهميت مي يابد که امـروزه روانشناسـي ديـن ، 1 سايۀ خود را بر سر معرفت شناسي ديني افکنده ، چيزي که از لوازم رواج طبيعـي گرايـي در فلسفۀ معاصر است .
درحالي که فرويد به کلي بر باور روان شناختي تمرکز مي کند و تحليـل علـي او بـه آن معطـوف است و باورهاي معرفتي ديني را نوعي دليل تراشي مبتني بر باورهـاي روان شـناختي مـي دانـد، پلانتينگا اين تفکيک را ناديده مي گيرد.