چکیده:
شک در باورهای دینی و بازنگری در آنها، چنانچه بر پایه معیارهای درستی صورت نپذیرد، به هرجومرج فکری و رفتاری در جامعه میانجامد. در این نوشتار، با کمک تفسیری از روش شک دکارتی، معیارهای بازنگری در باورهای جاافتاده دینی تبیین شده است. نخست، ضمن اشاره به ریشههای شکاکیت دینی، نقش مخرب پیشزمینههای ذهنی در داوریهای دینی بررسی شده و سپس ضمن شرح ساختار منطقی یک نظام باور، ارزشهای شناختی متفاوت شکهای بنیادین و غیر بنیادین معرفی شدهاند. در مرحله بعد، تفاوت شک در مقام نظر و شک در مقام عمل تبیین شده و بایستگی تمایز میان این دو مقام نشان داده شده است. در پایان، اخلاق شک کردن و مسیولیتهای اجتماعی فرد شککننده بررسی شده است.
In a traditional society, religious skepticism results in intellectual and behavioral anarchy, unless the standard method of doubting is followed. In this article, through providing an interpretation of Cartesian rules for doubting customary beliefs, I present a set of rules as the principles that must be followed in revisiting religious beliefs. After a short review of the roots of religious skepticism, I discuss the destructive impact of personal predispositions on one’s religious judgement. Then, through elaboration of logical structure of a belief system, I elucidate how fundamental doubts epistemologically differ from the rest. Next, I argue that how theoretical and behavioral skepticisms are different and how important it is to demarcate these two, when we doubt our religious beliefs. Finally, I discuss the ethic of religious skepticism and social responsibilities of religious intellectuals.
خلاصه ماشینی:
در همسانی این نگرش با موضوع بحث ما، باید یادآور شد که به هنگام شکّ و بازنگری در احکام دینی، بسیاری از اوقات ما پیشاپیش تصمیم خود را گرفتهایم و تنها در پی جمع کردن شواهد یا پیدا کردن دستاویزی برای تقویت جایگاه خود هستیم؛ یعنی پیش از هرگونه تحقیق بیطرفانه، تنها بر پایه پسندیدن یا نپسندیدن خود تصمیم گرفتهایم که حکمی دینی را ردّ کنیم یا بهطور متعصبانه به آن پایبند باشیم و با این پیشداوری، دربارة استدلالهای له یا علیه قضاوت میکنیم.
برای شکّ و بازنگری نظری در احکام دینی نیاز است که خود را از حالتهای روانی و ذهنی مرتبط رها کنیم؛ یعنی فراموش کنیم که مثلاً در جامعهای رشد کردهایم که بدون توجیه بایسته و تنها تحتفشار و زور، ناچار شدهایم تا به احکام دینی عمل کنیم و بهاینترتیب، شاید نسبت به آنها تنفّر پیدا کردهایم؛ یا فراموش کنیم که رعایت حکمی ممکن است زیانی اقتصادی و اجتماعی در پی داشته باشد یا برعکس سودآور باشد؛ یا فراموش کنیم که روشها و سنّتهایی که بر پایة آنها بزرگ شدهایم یک دسته از احکام دینی را چنان برای ما مأنوس کردهاند که تاب دل کندن از آنها را نداریم؛ و همانند اینها.
در روشننمایی این گفتار میگوید: «بدون شکّ در میان ایرانیان یا چینیها مردمانی هستند که به همان میزان خردمندان قوم ما، اهل خرد و قابلاعتمادند، ولی آسانتر و عملیتر آن است که رفتار خود را بر پایه سنّتهای جامعه خود تنظیم کنم»(Descartes, 1952: 18) ؛ زیرا تا هنگامیکه در روند شکّ و تردید هستیم و یقین نداریم که کدام سنّت برتر است، کمترین هزینه فکری و عملی آن است که به سنّتهایی که تاکنون پذیرفتهایم و عمل کردهایم، وفادار بمانیم.