چکیده:
به نظر هایدگر نیستانگاری غرب ناشی از تاریخ متافیزیکزده آن است که از افلاطون آغاز میشود. متافیزیک به دلیل غفلت از وجود و پرداختن به موجودات به نیستانگاری انجامیده است. راه حل هایدگر برای مواجهه با متافیزیک و نیستانگاری در توجه به هنر است. هنر عالمی را که پیشتر وجود داشته است آشکار میکند و از این رهگذر قومی را پدید میآورد و تاریخ آن را رقم میزند و بر متافیزیک غلبه میکند. مساله این مقاله این است که متافیزیک چگونه به نیستانگاری انجامیده است و هنر چگونه بر متافیزیک غلبه میکند. هدف مقاله نشان دادن این است که سرّ این مساله در نسبت میان متافیزیک و هنر با امر حسی است. این مقاله تلاشی است برای نشاندادن این دو نسبت و از این رهگذر آشکارساختن نقش هنر در غلبه بر متافیزیک. نتیجه این مقاله این است که متافیزیک امر حسی را به مرتبه موجود ناحقیقی تنزل داده است، ولی هنر میتواند آفرینشگری کند و با آغازی غیرمتافیزیکی امر حسی را حقیقت بخشد.
According to Heidegger, Western nihilism arises from it is metaphysics-stricken history beginning from Plato. Since it ignores existence and concerns itself with existents, metaphysics leads to nihilism. Heidegger’s solution for dealing with metaphysics and nihilism is to turn our attention to art. Art reveals a world that has already existed, thereby it creates a people and its history and overcomes metaphysics. The problem in this article is how metaphysics leads to nihilism and how art overcomes metaphysics. By adopting an analytic-inferential method, the article aims to show that the problem lies in the relationship between metaphysics and art, on the one hand, and the sensible, on the other. We seek to show the relationship between the two in order to demonstrate the role of art in overcoming metaphysics. We conclude that metaphysics has relegated the sensible to an unreal existent, while art can create and realize the sensible from a non-metaphysical starting point, in which way it can make it possible to overcome metaphysics.
خلاصه ماشینی:
یانگ نیز در این باور با دریفوس مشترک است که مهمترین نقش هنر برای هایدگر آشکارسازی جهان است؛ اما او معتقد است هایدگر به هنری اهمیت میدهد که جهانهایی را که پیشتر وجود داشتهاند تشریح میکند و به آنها صراحت میبخشد، نه هنری که جهانی را بیافریند یا پیکربندی مجدد کند (یانگ، 1395، صص 63 -67).
درواقع هایدگر متافیزیک را امری میداند که به موجود فوق محسوس برای توجیه معرفت و به عنوان بنیاد امر محسوس قائل میشود: «نیستانگاری، یعنی مکتب افلاطونی، امر فراحسی را به عنوان موجود حقیقی وضع میکند که بر پایه آن همه دیگر موجودات به مرتبه ناموجود واقعی تنزل داده شده و تحقیر میشوند و به مثابه هیچ اعلام میشوند» (هایدگر، 1387، ص 199).
این رویداد را میتوان با توجه به این نظر هایدگر که تاریخ غرب و متافیزیک، تاریخ غفلت از وجود است تفسیر کرد؛ یعنی این رویداد که از هنر و پیکار حاصل آمده است باعث میشود که بار دیگر وجود خود را بر دازاین افکند و برای بشر گشوده شود و اینگونه از نیستانگاری رهایی یابد.
هایدگر معتقد است در کار هنری وجودِ موجود گشوده میشود و این گشودهشدن همان کشف مستوری از وجود است؛ یعنی اینکه حقیقت موجود در معنای درستش، یعنی ناپوشیدگی در کار هنری تحقق مییابد؛ پس میتوان از تاریخ غرب و متافیزیک به هنری پناه برد که راهگشای وجود و برونرفت از متافیزیک باشد و آفرینشگری و خلاقیت را بتوان از آن پیگیری کرد.