چکیده:
مشکلۀ نحوۀ خوانش فلسفۀ سیاسی، یعنی موضوع اصلی این مقاله، سبب بهوجود آمدن مسائل روشی در تفسیر فلسفۀ سیاسی فارابی، بهطور خاص، و فلسفۀ سیاسی اسلامی، بهطور کلی میشود. در این مقاله دو روشِ عمدۀ «منطق اجتماعی دانش» و «علمالاجتماع فلسفه» مطرح شده است. پس از توضیح مختصری در خصوص روش نخست، سعی میکنیم لوگوس (منطق) حاکم بر فلسفۀ سیاسی اسلامی، از یک طرف و فلسفۀ سیاسی فارابی، از طرف دیگر را بهوسیلۀ روش دوم بیازماییم. براساس روش علمالاجتماع فلسفه، هنر نگارش و «اقتصاد در حق» در نگاه فارابی را بررسی میکنیم. در پایان سعی میکنیم شیوههای پنهان کردن «تناقض» در نوشتههای فارابی را درنظر آوریم. این شیوهها برگرفته از تفسیر اشتراوس از ابنمیمون است. اما در آغاز و پیش از این موضوعات مطالعات عمده بر روی فارابی و مسئلۀ تصحیح انتقادی نوشتههای فارابی نشان داده میشود. سؤال اصلی پژوهش بدین قرار است: آیا آثار فارابی امکانِ خواندنِ خود را در خود نهفته دارند؟ و آیا میتوان این آثار را در پرتوِ نورِ یکدیگر مورد بازخوانی فلسفی قرار داد؟
Abstract: The question of how to read Farabi’s political philosophy, the subject matter of this article, raises methodical problems of interpreting both Farabi’s political philosophy, in particular, and Islamic Political philosophy, in general. I will present two prominent method i.e. sociology of knowledge and sociology of philosophy. After a brief explanation about the former, I will try examine the Logos of Islamic Political Philosophy, on the one hand, and Farabi’s political philosophy, on the other hand, with the latter. Based on sociology of philosophy, I will take into account the art of writing and the economy of the truth in Farabi’s point of view. At the end of the article, we will consider some of the ways of hiding contradiction in farabi’s writings. These ways are derived from Strauss’s interpretation on Maimonides. But at the outset, we should show comprehensive studies on Farabi and the problem of critical edition of his writings.
خلاصه ماشینی:
٥. علم الاجتماع فلسفه و کليت فلسفۀ اسلامي علم الاجتماع فلسفه در حقيقت به معناي درنظر گرفتن اين موضوع است که «فلاسفه خود يک طبقه را تشکيل ميدهند و يا اينکه آنچه فلاسفۀ عليالاطلاق را به هم ميپيوندد بسيار مهم تر از آن چزيي است که فيلسوفي معين را به جمعي خاص از غير فلاسفه متصل يمکند» ( ,strauss ٨-٧ :١٩٥٢)؛ يعني به عنوان يک طبقه که زبان خاص خود را دارند و فهم اين زبان را منحصر به جمع خود ميدانند؛ به طوري که هرگز در بيان معاني فلسفي پرده دري نکردند و اغيار، يا غير فلاسفه را، به توسط هنر نوشتاري خويش ، که اشتراوس از آن با عنوان «نوشتن ميان خطوط » ياد ميکند، از تعليمات خود دور نگاه داشتند.
وزش باد خزان تعذيب بر «تفکر مستقل »، موجب شد فيلسوفان فکر معقول بفرمايند و ادبياتي خاص و نوعي فن نوشتن که اشتراوس آن را «نوشتن ميان خطوط »، يا «اعجاز سخن گفتن با عده اي قليل » و در عن ي حال «خاموش بودن با اکثر خوانندگان يک کتاب » مينامد (٢٥ :١٩٥٢ ,strauss ;٢٥ :ibid) اما «نويسندة يک کتاب چگونه خوانندگانش ، يعني خيل کساني را که به هنگام انتشار کتاب ممکن نيست هنوز به دنيا آمده باشند را محک مي زند؟ براي اينکه ببينم ي چنين وسيله اي هست يا نه ، کافي است به ياد آوريم که چگونه انساني والا حقيقتي را که مناسب استفادة هر کسي نمي داند، به انسان ديگري اظهار مي کند؛ انساني که ممکن است بتواند با آن حقيقت موافق باشد و يا نه .