خلاصه ماشینی:
"اثر شما را قبل از چاپ چهکسانی خواندند؟آیا نویسنده بودند یا افراد معمولی؟آیا از طرف جایی سفارش نوشتن این کار به شما پیشنهاد شده است؟ آقای علی اصغر شیرزادی که از نویسندگان بنام کشورمان هستند حق بزرگی به گردن من دارند.
مشکل دیگر نویسندگان ادبیات جنک این است که آنها که در جبهه بودند و خاطرهء زیادی برای گفتن دارند،اکثرا دست به قلم ندارند.
در داستانتان چقدر از توهم واقعیت استفاده کردید؟ یعنی اینکه صحنهای واقعی نبود اما سعی کردید طوری بنویسید که مخاطب فکر کند واقعیت دارد؟ تمام آنچه را که نوشتم براساس واقعیت بود؛و من بسیاری از قسمتهای داستان را پرداخت داستانی کردم.
اما نقطهء قوتش:بعضی میگفتند کتاب شما خوب بود اما چرا سمیر و هانیه را شهید کردی؟گفتم:اینجا بحث شهادت نیست.
آیا آدمهای جنگ نمیتوانستند رگههایی از خطا،شک و تردید و دودلی داشته باشند؟چرا ما در این داستان از شخصیت برادر حسن،فرمانده سپاه،و حاج احمد،فعالیت چندانی نمیبینیم؟چرا شک نمیکنند؟چرا وقتی سلاح به آنها نمیرسد دچار تردید نمیشوند؟ این هم جزو مواردی هست که اگر میخواستم به آنها بپردازم، رمان بسیار طولانی میشد.
نگاه شما به بسیجیهای کمسن و سال و جوان چیست؟چرا در صحنه نبرد ترسو هستند و گریه میکنند؟ درحالیکه ما حسین فهمیده را داریم و نوجوانان دلیر دیگری که با جعل شناسنامه و بزرگ کردن سن خود به جبهه آمدند و ترسی هم نداشتند؟ اما رحیم که سال سوم دبیرستان است و توسط یک تکتیرانداز،عراقی شهید میشود،شخصیتی ترسو معرفی شده؟ بسیجی یک آدم بسیار عادی است و ساده،سادگی به معنای بیپیرایگی و بدون کلک بودن."