چکیده:
غربت و غربت اندیشی، موضوعی است که از دیرباز مورد توجه محققان و دوستداران ادبیات عرفانی بوده است.از آنجا که روح از نظر عرفا پس از هبوط و فرو افتادن به تن آدمی همواره در قفس جسم، همچون غریبهای جلوه کرده است و از طرفی مولوی در مثنوی به طور مفصل بهاین مقوله پرداخته است، بر آن شدیم کهاین موضوع را مورد بررسی قرار دهیم.در این پژوهش موضوع مورد بحث، غربت روح در کالبد آدمی، از نگاه مولوی است و در نهایت بهاین سوال پاسخ داده میشود کهاین غربت، از نظر مولوی، مبتنی بر چه اصولی است و مولوی چه واکنشی بهاین غربت نشان میدهد و سرانجام این غربت به کجا میانجامد.
غربت اندیشی مولوی مبتنی بر چهار پیش فرض اساسی است؛ اینکه انسان متشکل از دو بخش روح و جسم است. اصل و بنیاد انسان روح است نه جسم. روح انسان، منشا الهی داردو انسان به دلیل تفاوت ذاتی که با سایر مخلوقات و موجودات دارد، دایم سرگردان و بیقرار است. از این رومیوان بر اساس بینش عرفانی، غربت روح راکه مولانا بیان میکند، در یک چرخه از آفرینش روح تا بازگشت آن به : روح پیش از دنیا، هبوط، عروج و غم هجران و فراق تقسیم کرد.از آنجا که مولوی در سراسر مثنوی معنوی، میل ابدی به رهایی روح از تنگنای جسم دارد، جستجو در بارۀ این چرخه ضروری مینماید.
Homesickness and loneliness have been taken into account by many researchers and proponents of mysticism literature from a few past decades. Since the soul -after the fall into the body- has represented as a stranger in the cage of body and due to the fact that Rumi has addressed such issue in details in Mathnawi, the researchers of this study decided to study the same. In the present paper, the soul homesickness has been investigated from Rumi’s perspective. It has been attempted to find out the principles the homesickness is based upon in Rumi’s opinion, how Rumi reacted to such homesickness and what outcomes it would bring about in the end. Rumi’s homesick thinking is based upon 4 primary presuppositions: mankind consists of both soul and body, the basis of mankind is the soul not the body, the mankind soul has the divine origin, and the mankind is constantly astray and restless due to the innate difference he has comparing to other creatures. Considering the mysticism insight, we can divide the Rumi’s homesickness by means of a cycle starting from The Soul Genesis to its Return to the Soul before the World, The Fall (Descending), The Ascending, The Ascension, and The Grief of the Loneliness and Separation. Since the Rumi has shown an eternal enthusiasm to free the soul from the body restriction, searching/finding more about this cycle seems necessary.
خلاصه ماشینی:
بيت ذکر شده ،اشاره به مضمون اين آيه دارد:" قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينکم مني هدي فمن تبع هداي فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون " :گفتيم : فرود آييد جملگي شما از بهشت ، اگر هدايتي از من به سوي شما رسيد، آنها که هدايت مرا پيروي کنند، نه بيمي دارند و نه اندوهي(بقره /٣٨) همچنين مولوي در ديوان کبير ميفرمايند: با ني گفتم که برتوبيداد زکيســـت بي هيچ زبان ناله و فرياد تو چيســـت ؟ گفتــا کــه زشـــکري بريــدنــد مرا بي نـالـه و فريـاد نميـدانم زيســــت (مولوي، ج ٢: ١٣٣٨) بنابر شرح فوق ، وقتي که روحهاي ما به امر"اهبطوا" محبوس در قفس کالبد جسماني شــدند، ناچار به صــفات متعددي از جمله خشــم و آز و قناعت و به عبارتي بهتر هواهاي نفسـاني راضـي و خشـنود شـدند، با اين اوصـاف ميتوان گفت که روحي که متعلق به عالم رباني بود، به امر خداوند ساکن و اسير کالبد جسم شد با رنگ و بوي تعلقات آن خو گرفت و با گذشت زمان احساس غربت و خستگي و اسارت کرد.
» (شرح جامع مثنوي معنوي ، زماني: ١٣٣) اين بيت مولوي، يادآور اين پيام مهم ابوحامد غزالي اســت که در کتاب منهاج العابدين آورده است : «چون به عقل خويش رجوع کردي و به يقين دانستي که دنيا را بقايي نيست و سود او وفا نکند، از رنج تن و اشتغال روح در دنيا آزاد شدي رو به سوي صحبت با کسي دار تا تو را باشــد چنان که عيســي فرمود: خداي را نگه دار تا هر کجا که روي نهي او را را آن جا يابي »(غزالي: ٩٧) از اين رو بايد گفت ، اگر به درد دل آنان که دلي پرغصه دارند و روح شرفشان از جسم مادي در عذاب است ، گوش جان بسپاري، گويي کار خداپسندانه اي انجام داده اي.