چکیده:
در مقالة حاضر به بررسی تطبیقی آرا و نظرات دو تن از برجسته ترین فیلسوفان سیاسی دوران مدرن غرب یعنی تامس هابز و جان استوارت میل خواهیم پرداخت. در این گفتار چند مفهوم اساسی و زیر بنایی را که نزد هر دو فیلسوف مشترک می باشد، مورد توجه و بررسی قرار خواهیم داد: مفاهیم و مضامینی چون "وضع طبیعی"(state of nature)، "قرارداد اجتماعی"(social contract)، "حاکمیت"(sovereignty)، "حق طبیعی"(nature right) و بالاخره مفهوم "آزادی" را با عنایت به مفاهیم و مقولات فوق الذکر بررسی و تحلیل خواهیم کرد. مفهوم وضع طبیعی نزد هابز با نگرش منفی و بدبینانه به انسان مورد تحلیل قرار گرفته است: انسان به عنوان موجودی خودخواه، خودپسند، که همواره به فکر منافع و مصالح شخصی و فردی خود و نزدیکانش است؛ تحت تاثیر و حرکت انگیزه ها و سائق هایی چون ترس، قدرت، شکوه، حرص و طمع قرار دارد. در وضع طبیعی مورد نظر هابز با برابری سیاسی همگان سروکار داریم؛ چیزی به نام صحیح یا غلط، عادلانه یا ناعادلانه وجود ندارد. جان استوارت میل از دیگر اندیشمندان غربی اذعان می دارد که عدم آزادی به مثابه نبود عقل است و از این لحاظ میان آزادی و عقلانیت رابطه تنگاتنگی ترسیم می نماید و غیبت آزادی را به مثابه رهایی از عقل می داند.
خلاصه ماشینی:
او برای این منظور در لویاتان که مهمترین کتاب اوست می کوشد تا مطالب خود را با دقت و نظم بیان کند و از جمله مقصود خویش را از اصطلاحات مهم سیاسی همچون قدرت و آزادی و قانون و حق و تعهد و حاکمیت توضیح می دهد و اگر چه در همه جای کتاب، این اصطلاحات را به معنای یکسان به کار نمی برد و گاه مطالب متناقض می گوید لیکن در فهم سخنانش کمتر مشکلی رخ می نماید و جهت کلی استدلالش هم اغلب روشن است.
هابز در لویاتان بیان می کند که اگر انسان ها بخواهند قوانین را رعایت کنند باید انگیزه ای داشته باشند و این انگیزه هم زمانی محقق خواهد شد که انسان ها قدرت و اختیار فرمانروایی را به یک فرد یا جمعی از افراد بسپارند.
هابز معتقد بود که مردم باید میزانی آزادی داشته باشند و این مسئله ای مربوط به حقوق مردم نیست، زیرا مردم هنگام گذاشتن قرار اجتماعی و آفریدن حکمران حقوق را از خود سلب کند؛ بلکه مسئله به سادگی این است که فرمانروای آزمند و مداخله گر ممکن است هدف های معینی را نقص کند، سبب نارضایی شود؛ و نارضایی از استبداد انقلاب به بار می آورد.
میل این معیار را معرفی کرد: «تنها منظوری که برای آن آدمیان حق دارند به صورت فردی یا اجتماعی در آزادی عمل فرد یا افراد دیگر مداخله کنند، حفاظت و دفاع از نفس است.
Edwin (1989), Human Liberty and Freedom of Speech, (New York & Oxford: Oxford University Press).