چکیده:
عدالت یکی از مهمترین محورها و نمادهای مفهومی فلسفه سیاسی غرب از ابتدا تاکنون بشمار میآید، ولی این مفهوم در سیر تاریخی خود بخصوص در سده بیستم با تحولات معنایی خاصی مواجه بوده است، چرا که همانند سایر مفاهیم علوم اجتماعی تحت تاثیر دو متغیر زمان و مکان است. در واقع میتوان گفت که سرمشقهای فکری عدالت در سده بیستم تحول یافت، چرا که سده بیستم با تحولات شگرفی در عرصههای معرفتی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی و در واقع با بحرانهایی در لیبرالیسم، سرمایه داری، تکنولوژی و... مواجه شد. این تحولات باعث شکلگیری معانی و نظریههایی جدیدی در عدالت همچون قراردادگرایی رالزی، اختیارگرایی نوزیک، مساوات طلبی دورکین، توهمگرایی پست مدرنیستی، وضعیت خودجوشی هایک و... شد. در این تئوریها بر مفاهیمی و اصولی همچون لزوم تعادل آزادی با عدالت، ارزشگرایی، وداع با عدالت دولت محور، افول نگرش سیستمی به عدالت، تاکید بر حوزه عمومی عدالت یا دموکراسی اجتماعی تاکید میشود. نوشتار حاضر تلاش دارد این مهم را واکاوی نماید
The Justice has been one of the most important pillars of western political philosophy from the beginning, therefore it could be said that justice is one of the understandable concepts for the western political philosophy. Nevertheless, this concept in its historical course, especially in the twentieth century faced with its conceptual developments, because, like other social science concepts it was affected by two variable including; Time and space. In fact it could be said that intellectual pattern of justice developed in the last century, because, twentieth century has been faced with deep and wonderful developments in the Epistemoligy, cultural, economy and political arena as well as crisis in Liberalism, capitalism, Technologies. All these developments caused the formation of new concepts and theories in Justice like Rawls Conventionalism, Nozick libertarianism, Dworkin equality, post modernism of illusion, Hayek Catallaxy …… In all these theories emphasize on concepts and principles like the balance between freedom and justice, Value orientism, state-centeric justice, the decline of systematical approach to justice and especial orientation to the justice public sphere or social democracy
خلاصه ماشینی:
بديهي است که چنان تغييري نميتوانسته صورت گيرد چرا که فلسفه سياسي با انسان سرو کار دارد و در صدد پاسخ گويي به مهمترين سوالات بشري است که در اين ميان بالاترين و گرانبهاترين ارزش از سوي اکثريت جامعه و متفکران شناخته شده است ، گرچه همه انسانها به اهميت عدالت واقف هستند و يکي از خواسته ها و آرمانهاي بشري در تاريخ بوده از نظر عدهاي عدالت برتر از ساير ارزشها تلقي ميشود، چرا که ساير ارزشها از جمله خود آزادي با سؤالات و ٧٢ ابهامات بسيار زيادي مواجه است و حتي ميتوان گفت که آزادي وسيله اي، ابزاري جهت تحقق عدالت ميباشد چنانکه اکثريت متفکران سياسي غرب بخصوص ايده آليست ها همچون افلاطون و کانت عدالت را برتر از آزادي و برابري تلقي کردند، کانت يکي از متفکران بزرگ جديد غرب علي رغم آنکه آزادي را حکم اول عقل ميداند ولي معتقد است که اگر عدالت نباشد زندگي کردن به زحمتش نمي ارزد.
آنها يک نگرش منفي به عدالت داشتند و معتقد بودند که عدالت به مفهوم مطلق وجود ندارد و طبقه حاکمه با توجه به منافع خود آن را تعريف ميکند اما از انديشه افلاطون با توجه به انسان شناسي وهستي شناسي اين متفکر بزرگ مفهوم عدالت متفاوت ميشود و عدالت صورتي عقلاني و فلسفي پيدا ميکند که رويکردهاي شايسته محوري و استحقاقي و همينطور ٧٨ مرتبت و تناسب به عنوان رويکردهاي اصلي به عدالت مورد تاکيد قرار ميگيرد چنانکه افلاطون ميگويد: عدالت يعني هر چيزي سر جاي خود البته از نظر افلاطون و در يک ديدگاه اجتماعي تنها کساني ميتوانند به عدالت برسند که در دامن فلسفه بزرگ شده باشند به همين دليل معتقد بود که حکمراني را به عقلاء بايد سپرد.