چکیده:
مقالۀ حاضر در صدد طرح رویکرد و ایدۀ پراگماتیستی ریچارد رورتی دربارۀ مسئلۀ ذهن-بدن است. این طرح دارای دو محور اصلی است: رویکرد انتقادی رورتی نسبت به تلقیِ دکارتی از ذهن به عنوان آئینه طبیعت و ایدۀ پراگماتیستی او دربارۀ انسان تحت عنوان ماتریالیسم بدون این همانی ذهن و بدن. او برمبنای تاریخباوری، از طرفی گسست معرفتی بین پارادایمهای فلسفی و وابستگی آنها را به شرایط تاریخی و لذا انتخابیبودن آن ها و مسائل ناشی از آن ها را نشان میدهد. و ازطرف دیگر آشکار میسازد که مسئلۀ ذهن نتیجۀ مسلم دانستن فرضهایی در پسِ فلسفۀ مدرن است که منشأ تاریخی دارند و در همان دورۀ تاریخیِ خاص نیز به علل غیرمعرفتی انتخاب شدهاند. لذا این تلقیِ سنتی به شناخت و ذهن، قابل جایگزینی با رویکرد پراگماتیستی به شناخت، به عنوان امری مستلزم گفت وگو و فعالیت اجتماعی و ایدۀ پراگماتیستی درمورد انسان، یعنی ماتریالیسم بدون اینهمانی ذهن و بدن است.
خلاصه ماشینی:
دوگـاـنه انگـاران جـديـد اگرچـه در عين مخالفت با نظريات تقليل گرايانه ، تصـديق مي کنند که چيزي جز ارگانيسـم انسـاني وجود ندارد و ما بايد اين تلقي دکارتي را کنار بگذاريم که ارگانيسـم انسـاني سـاخته شـده از جوهر متفکري اســت که به نحو غيرمکاني با جوهر ممتد ترکيب يافته اســت ؛ اما آنان شــهود دکارتي را مبني بر تمايز بين حالات ذهني و فيزيکي مي پذيرند، و معتقدند اين شـکاف از طريق تجربي قابل اتصــال نيســت .
اما چرا صـفت پديداري بايد غيرمادي لحاظ شـود و چرا دوگانه انگاران جديد معتقدند احساس کردن چيزي نمي تواند يکسان با هيچ صفت فيزيکي باشد؟ اولين پاسخ اين است که اين امکان وجود دارد که همه چيز را در مورد صــفات فيزيکي امري بدانيم ، اما ندانيم آن امر چگونه احسـاس مي شـود و در واقع احسـاسـي از آن نداشـته باشـيم .
او صـفت پديداري را آن گونه که در فلسـفۀ ذهن تلقي مي شـود در قالب يک اصـل بيان مي کند: "هرگاه در مورد حالتي از خودمان گزارشـي اجتناب ناپذير ارائه مي دهيم ، بايد خصـوصـيت و کيفيتي در ما وجود داشـته باشـد که با آن مواجه شـويم ، خصوصيتي که باعث مي شود اين گزارش را ارائه دهيم " (٨٤ :١٩٨٠ ,Rorty).
رورتي از طرفي ، مسـائل موجود در فلسـفۀ معاصـر ازجمله مسـئلۀ ذهن - بدن را معلول اين تلقي سنتي از فلسفه مي داند، و از طرف ديگر، چنين رويکردي را صرفا نتيجۀ انتخاب مجموعه اي از اسـتعاره هاي ديداري براي سـخن گفتن در مورد شـناخت ، از سـوي افلاطون لحـاظ مي کنـد.