چکیده:
چکیده توسعه عملی است که از ذات دولت برمیخیزد نه سیاستی که بخواهد اجرای آن را برگزیند. دولت مدرن تحتتأثیر شرایط تاریخی خود، ماهیتاً توسعهگرا یا اصولاً درپی توسعه است، چه بخواهد از راه کسب قدرت به توسعه برسد یا بهعکس بخواهد از راه توسعه به کسب قدرت بپردازد. اما مقاله حاضر بر نبود امکان تحقق دومی اشاره دارد و اینکه رسیدن به توسعه از راه دستیافت قدرت، چونان راهی ناگزیر و تنها راه پیشروی در سیاست خارجی هر کشور خواهد بود. عبارت اخیر فرضیهای است که مقالۀ حاضر درپی تقویت و فربهسازی آن است. فرضیۀ دیگر آن است که انقلاب ایرانْ آغاز تاریخ توسعه در ایران یا توسعۀ ایرانی یا مدرنیتۀ ایرانی است.( توسعه عملی است که از ذات دولت برمیخیزد نه سیاستی که بخواهد اجرای آن را برگزیند. دولت مدرن تحتتأثیر شرایط تاریخی خود، ماهیتاً توسعهگرا یا اصولاً درپی توسعه است، چه بخواهد از راه کسب قدرت به توسعه برسد یا بهعکس بخواهد از راه توسعه به کسب قدرت بپردازد. اما مقاله حاضر بر نبود امکان تحقق دومی اشاره دارد و اینکه رسیدن به توسعه از راه دستیافت قدرت، چونان راهی ناگزیر و تنها راه پیشروی در سیاست خارجی هر کشور خواهد بود. عبارت اخیر فرضیهای است که مقالۀ حاضر درپی تقویت و فربهسازی آن است. فرضیۀ دیگر آن است که انقلاب ایرانْ آغاز تاریخ توسعه در ایران یا توسعۀ ایرانی یا مدرنیتۀ ایرانی است )
خلاصه ماشینی:
انديشۀ ترقي به جهان با خوش بيني فلسفي ويژه اي مينگريست و از اين تفسير انتقاد ميکرد که تاريخ جزرومدي بيمعنا بيش نيست و برعکس معتقد بود که تاريخ بشر تکامل خردمندانه به سوي مدارج عاليتر به شمار ميآيد و اينکه انسان نه تنها روزبه روز بيشتر بر طبيعت چيره ميشود بلکه تکامل جامعۀ بشري را نيز در چنبرة مهار خرد و منطق قرار داده و آن را در مسير منظمي هدايت ميکند؛ همان چيزي که ، بعدها، برتران بديع آن را «توهم هدف واحد براي تاريخ تمام جوامع ميخواند» و اينکه «گويي سازوکار يگانه اي کنش گري همۀ جوامع را سازمان ميدهد» (همان : ٧١).
و دست آخر، با توجه به اين گمانه ، که امريکا نماد و جلوة انديشۀ پيشرفت (پروگرس ) و، در اين زمان ، توسعه است ، از يک نتيجه نميتوان گذشت و آن اينکه ، به دليل همين تبار فکري، توسعه بحثي است که به سادگي حالت ايدئولوژيک به خود ميگيرد؛ يعني ممکن است در چهارچوب منافع و اهداف دولت هاي قدرتمند غربي تفسير شود و، از اين رو، سرآمدان جهان سومي بايد به اين مقوله هوشيارانه بنگرند؛ به ويژه آنکه «امروزه ديگر توسعه به مثابۀ موضوع تحليل يا زمينه پژوهشي مطرح نيست ، بلکه صرفا شيوة برداشتي از واقعيات سياسي است » (همان ).
طي اين تکامل تاريخي و فرايندگونه ، شهروندان در صحنۀ سياست کشور خود حضور کيفي مييابند و حضور آنان ، چه ابعاد همکارانه بيابد (در کشورهاي توسعه يافته ) و چه نيابد (در کشورهاي جهان سوم )، در هر حال ، دولت مدرن واقعيتي وابسته به اجتماع سياسي شده است و، از آنجا به بعد، تاريخ دولت و ملت همبسته ميشود.