چکیده:
افسانه هایی که در مورد انقلاب ها می دانیم، با آنها به عنوان رها شدن ناگهانی انرژی مردمی و دگرگونی اجتماعی برخورد می کند. اعمالی چشمگیر در یک روز خاص – سقوط باستی در پاریس در 14 ژوییه 1789 و توفانی که نیمه شب 24 اکتبر 1917 کاخ زمستانی در سن پترزبورگ (پتروگراد آن زمان) را درنوردید- به عنوان نماد انقلاب های فرانسه و روسیه شناخته می شوند. اکثر اشخاص هنگامی که به «انقلاب» میاندیشند، به فکر مجموعه ای سریع از رویدادها می افتند که طی چند هفته یا چند ماه منجر به سقوط رژیم قبلی، برساختن رژیم جدید و پذیرش نظم جدید توسط مردم (یا اجبار آنها به پذیرش) می شود. مطالعات انقلاب هم معمولا بر لحظات «انفجاری» انقلاب تمرکز میکنند و عمدتا بر شرایطی تاکید دارند که به چنین انفجارهایی منجر شده است. این تاکید به نظریه های دولت محور (state-centered) انقلاب منتهی شده که شروع انقلاب در آنها عمدتا مشکل فروپاشی دولت قلمداد میشود و تبیین آن را باید در آسیبپذیریهای ساختاری در برخی از انواع دولت ها جستجو کرد.
خلاصه ماشینی:
٨ درواقع ،علل اين انقلاب هاي رنگي کمابيش همان هايي بودندکه درنظريه هاي دولت محور درباره انقلاب هاي پيشين ذکر مي شود:١) زوال مالي يااقتصادي که بنيان اقتدار دولت را متزلزل مي کند؛٢) نخبگاني متفرق که در مورد توان رژيم موجود براي حل بحران يا چگونگي حل آن دچار شکاف شده اند؛ ٣) ميزاني کافي از نارضايتي مردم از دولت که بسيج چشمگير تودهاي جمعيت شهري يا روستايي عليه حکومت را امکانپذير کند؛ و ٤) گردآمدن گروه هاي متفاوت مخالف حول محور يک ايدئولوژي مخالفت که نفي اقتدار دولت را توجيه کند و مشوق آن باشد.
در مواردي که گروه هاي حامي انقلاب هم شامل عناصر ميانه روي باشد که کانون توجه شان براي دگرگوني سياسي ، اهداف گسترده ملي گرايانه يا اهداف عمدتا شهري /ليبرال است و هم گروه هاي طبقاتي که به دنبال نابودي ريشه اي تر گروه هاي نخبه و/يا بازتوزيع [اموال ] آن ها هستند، فرايند مبتني بر شکاف ها و راديکاليسم در ميان انقلابيون بعد از سقوط رژيم سابق احتمالا شکل خواهد گرفت .
ممکن است اين پرسش مطرح شود که اگر انقلاب ها بتوانند به شکل بسيجي مليگرايانه باشند که آماج آن محدود به يک رهبر منفور است و نه بسيجي طبقاتي که آماج حمله آن گستره وسيع تري از نخبگان را شامل مي شود و به دنبال بازتوزيع است ، پس چرا بسياري از رژيم هاي ضداستعماري ماهيت انفجاري و خشونت بار انقلاب هاي اجتماعي کلاسيک را به نمايش مي گذارند و نه خصوصيت غيرطبقاتي الگوي انقلاب هاي رنگي را؟ مي توان به الجزاير دهه ١٩٦٠ و ويتنام و کامبوج دهه ١٩٧٠ به عنوان انقلاب هاي ملي گرايانه اي اشاره کرد که در عين حال سرشتي بسيار راديکال ،خشونتبارواقتدارگرايانه يافتند.