چکیده:
شیوۀ داستانپردازی غلامحسین ساعدی به صورتی است که طیف گستردهای از ژانرها و شیوههای پردازش را بی هیچ جدلی میپذیرد. او را نویسندهای مدرنیست، رئالیست، سورئالیست و رئالیست جادویی خواندهاند. شاید دلیل این امر این باشد که با اینکه ساعدی برای بهتصویرکشیدن «واقعیت» قلم خود را میچرخانَد، گوشۀ خاصی از آن را انتخاب میکند. نقش پررنگ سیاه در پالت ساعدی، و فراوانی عناصر مرتبط با وحشت، وهم، نابودی و خشونت در آثار او، باعث شده تا آثار او پایشان را از دامنۀ «رئالیسمِ» صرف فراتر بگذارند. از میان نوشتههای او، «عزاداران بیل»، اثری است که ظرفِ بسیاری از این تصویرها و عنصرهاست؛ و مطالعات بسیاری دربارۀ وجوه گروتسک و تاریک آن، چه بهصورت تحلیلی و چه بهصورت تطبیقی انجام گرفته است. از طرفی، در مورد کارسون مککالرز میشود چنین گفت که نمیشود از ژانر «گوتیک جنوبی» صحبت کرد و حرفی از مککالرز به میان نیاورد. او در کنار فلنری اوکانر و ویلیام فاکنر، از پیشگامان این گونۀ ادبی به شمار میآید. چنان که از نامش پیداست، «گوتیک جنوبی» با عناصر گروتسک، سیاه و وهمانگیز درهمتنیده است و میتوان گفت، همانند آنچه پیشتر در مورد آثار ساعدی گفته شد، به وجه خاصی از واقعیت جهان، طبیعت انسان و زندگی و روان او میپردازد. «آواز کافۀ غمبار» که برای این مطالعه انتخاب شده، به گفتۀ عدهای بهترین اثر مککالرز است. داستانی که چه در سطح عینی و چه محتوایی، از عناصر گروتسک بهره گرفته است. فضای هر دو این آثار («عزاداران» و «آواز»)، فضایی تاریک، دور از شهرنشینی مدرن و هولناک است. فضایی پر از غم، خون و خیال، و پر از انسانهایی که با بستر خود همخوان، و گاهی با آنچه ما طبق هنجار «عادی» یا «زیبا» میدانیم، ناهمخوانند: انسانهایی با بدنهای ازریختافتاده، روانهای رنجیده و حس طنزی سیاه.