چکیده:
هیدگر ذات هنر را در کار نشاندن حقیقت میداند و معتقد است آنچه هنر را به عنوان هنرِ (اصیل) ممکن میکند، ذات هنر است. به باور او هنر که روزگاری - در یونان باستان- با تحقق حقیقت پیوند داشت و از اینرو، از امکان وجودی برخوردار بود، با آغاز عصر متافیزیک و طی چندین مرحله، پیوند خود را با ذاتش گسسته و از امکان وجودی دور شده است. به عبارتی هیدگر جدایی هنر از ذاتش را نه ناگهانی و یکباره، بلکه آرام آرام و تدریجی میداند؛ روندی که به اعتقاد او با تلقی هنر به مثابة میمسیس توسط افلاطون و ارسطو آغاز شد و در ادامه، به تلقی هنر به مثابة تجربه زیباشناختی در دوران متقدم عصر جدید انجامید. اما وی جدایی کامل هنر از ذاتش را مربوط به دوران متأخر عصر جدید یعنی زمانه ما میداند؛ زمانهای که در آن، هنر به اشتغالات هنری فروکاسته شده و شأنی همانند صنعت پیدا کرده است. به عقیده هیدگر رانده شدن هنر به قلمرو صنعت در این عصر موجب شده است تا هنر اصیل، بیش از هر عصر دیگری، از امکان وجودی خود دور شود.
Heidegger believed that the essence of Art is the manifestation of unconcealment and he believed that what makes possible Art as Genuine Art is the essence of Art. He believed that Art in ancient Greece was linked to the realization of unconcealment and possessed by the possibility of existence, but with the onset of the metaphysical age and over several stages, its connection with its essence has been disrupted and strayed from the possibility of existence. In other words, Heidegger considers the separation of Art from its essence, not suddenly, but slowly and gradually. This process began from Mimesis in Plato’s and Aristotelian ideas and continued to the concept of Aesthetics Experience in the early modern era. But he attributes the complete separation of Art from its essence to the later era of the modern age, a period when art has diminished to Artistic Occupations and has found itself as Technic. In his view, driving art into the realm of Technic has caused that genuine art departs from the possibility of existence.
خلاصه ماشینی:
به باور او هنر که روزگاری - در یونان باستان - با تحقق حقیقت پیوـند داشت و از این رو، از امکان وجودی برخوردار بود، با آغاز عصر متافیزیک و طی چـندین مرحـله ، پیوـند خود را با ذاتش گسسته و از امکان وجودی دور شده است .
هیدگر نیز در رسالۀ سرآغاز کار هنری، آنجـا کـه هـنر را تثبـیت حقیقـتی میداند که خود را در هیأت سامان میدهد (هیدگر، ١٣٩٤: ٥٢)، ـبه پیوـند ـبین هـنر و حقیقت اشاره دارد.
مؤلفه های هنر اصیل از نظر هیدگر هیدگر هنری بودن کارها یا دست ساخته های بشر را به این میداـند کـه عرصـه تحقق حقیقت یا ظهور وجود واقع شوند.
ـبه عبارتی از نظر او یکی از مهم ترین مؤلفه های کار هنری اصیل این است که کار، عرصـه پیکار عالم و زمین واقع شود.
البته باـید توجـه داشت همان گونه که تخنیتس یونانی واجد دانایی کشف حجاب از موجـودات ـبه همـراه مهارت بود، هنرمند نیز در نظر هیدگر کسی است که علاوه بر قابلیت به تحقق رساندن حقیقت ، از چیره دستی و مهارت لازم برخوردار باشد.
به این ترتیب میتوان افلاطون را از نخستین کسانی دانست کـه بین دو گونۀ تخنه (صنعت و هنر تقلیدی) و به تبع آن بین دو گونۀ تخنیتس (صنعتگر و هنرمند مقلد) تفاوت قائل شده است .
همین مجال دادن به خودبودگی موجودات ، چیزی اسـت کـه ـبه اعتقاد هـیدگر ـبرای انکشاف اصیل وجود یا به تعبیری، برای تحقق ذات هنر و پیدایی هـنر اصـیل ضـروری است .