چکیده:
اندیشمندان اسلامی گاه «حکمت» را شاخهای از علم در نظر میگیرند؛ علم به احوال موجودات به گونهای که در نفسالأمر است. تفسیر دیگر «حکمت» حکمنمودن است؛ چنانکه حقتعالی حکم فرموده که نیکوکاران را به بهشت و تباهکاران را راهی دوزخ نماید. در تفسیر سوم «حکمت» معنای اتقان و انضباط را به خود میگیرد؛ یعنی درست و نیکو کارکردن. تمامی این تفاسیر حاکی از حکیمبودن خداوند است؛ صفتی که ثبوت آن برای ذات باری ضروری است. اما آنچه در این مقاله بررسی میشود، مفهوم واژۀ «حکمت» از دیدگاه داوود قیصری و تعلیقۀ امام خمینی(ره) بر این دیدگاه است. نویسندگان این مقاله بنا به نظر این دو اندیشمند، واژۀ پرارج «حکمت» را واکاوی کرده به نقد و تحلیل این دو منظر و تطبیق آنها با دیدگاههای دیگر اندیشمندان خواهند پرداخت. «حکمت» در این پژوهش مرتبهای درنظر گرفته میشود که عارف و حکیم، مشتاق و مجذوب رسیدن به آن هستند. صاحب حکمت عارف متألّهی خواهد بود که در مراتب باطنی و سرّی آن از عقل استدلالی گذر و شهود را تجربه میکند. این بررسی به شیوۀ پدیدارشناختی انجام گرفته، تلاش میکند «حکمت» را در معنای سوم و به عنوان حکمت ذوقی و شهودی در برخی حالات و مشاهداتِ عارفانی اعم از شرق و غرب که این تجربه را داشتهاند، بیان کند تا از این طریق ریشهیابی عملی، سلوکی و جایگاه دستنیافتنی حکمت را نقبی زند.
یعد العلماء الاسلامیون فی بعض الاحیان "الحکمه" علی انها فرع من فروع العلم؛ العلم بحال المخلوقات علی انه فی ذات الامر. والتفسیر الاخر "للحکمه" هو الحکم. کما حکم الله تعالی بان یذهب الاخیار الی الجنه والاشرار الی النار. وفی التفسیر الثالث فان "الحکمه" هی الاتقان والانضباط، ای فعل الامر الصحیح والجید. جمیع هذه التفسیرات تشیر الی اتصاف الله تعالی بالحکمه، الصفه التی من الضروری اثباتها للباری. لکن ما تبحثه هذه الدراسه هو مفهوم کلمه "الحکمه" من وجهه نظر داوود القیصری وبیان الامام الخمینی علی هذا النظر. حیث قام معدی هذه الدراسه باستکشاف هذه الکلمه القیمه "الحکمه" من وجهه نظر هذین العالمین والتطرق الی تحلیلات وانتقادات هذین الرایین ومقارنتهما مع اراء العلماء الاخرین حول الحکمه. ترقی "الحکمه" فی هذه الدراسه الی مستوی یرغب العارف والحکیم فی الوصول الیه. حیث سیکون صاحب الحکمه هو شخص عارف بالله یختبر الغریزه والاستدلال العقلی فی باطنه. تم اتمام هذه الدراسه بالطریقه الظاهراتیه، وتسعی لبیان مفهوم "الحکمه" بالمعنی الثالث وبعنوان الحکمه الذوقیه والغریزیه فی بعض الحالات والمشاهدات العرفانیه فی الشرق والغرب والذین خاضوا هذه التجربه، من اجل العثور علی الجذور العملیه والسلوکیه ومکانه الحکمه الذی لم یبلغه احد
Islamic thinkers sometimes consider "hikmat" as a branch of science; Knowledge of the states of beings as they are in.themselves. Another interpretation of "hikmat" is to judge, as the Almighty has decreed that the good should go to heaven and the wicked to hell. In the third interpretation, " hikmat " has been taken to mean stability and discipline, that is, to act properly. All these meanings indicate that God is hakim; a necessity attribute essential to God. But what is examined in this article is the meaning of the word "hikmat" from the point of view of Davood Qaisari and Imam Khomeini. The authors, regarding the views of these two thinkers, studied the valuable term " hikmat " and studied the views critically with regard to other views in the field. In this research, hikmat is considered a level that every mystic and sage is eager and fascinated to achieve. The possessor of hikmat will be a theologian mystic who experiences the passage and intuition of the rational intellect in its esoteric and secret levels. This study is done in a phenomenological way, it tries to express "hikmat" in the third sense and as a tasteful and intuitive hikmat in some mystical situations and observations, both East and West, which have had this experience, in order to find practical roots. It undermines the behavior and unattainable position of hikmat.
خلاصه ماشینی:
مرکـز توجـه در سخن امام خميني(ره ) به حکمت قلب اسـت و جايگـاه حکمـت در ديـدگاه ايشان قلب دانسته شده است ؛ از اين رو ايشان وسيلۀ دست يـابي بـه حکمـت را معرفتي حضوري ميدانند نه فلسفي و حصولي که قيصري مد نظر قرار ميدهـد؛ امام خميني(ره ) همانند صوفيان و عرفاي شهودي، حکمت را به مکاشفه و شهود نزديک تر ميدانند تا معناي فلسفي و يونانيمآبي آن .
ميتوان گفت هر دو شارح به نوعي حکمت اشراقي را اصـل و بـن آگـاهي و شناخت قرار ميدهند؛ اما تأکيد قيصري بر علوم بحثي به عنوان پيش زمينـه بـراي راه يافتن به طريق مکاشفه سر جاي خود باقي خواهد مانـد؛ هرچنـد قيصـري در ابتداي «فص حکمۀ الهيه في کلمۀ آدميۀ» حکمـت را در هـر يـک از انبيـا بنـا بـر استعداد قلبي او در افاضه شدن اسـمي از اسـماي حـق تعـالي در حضـرت اسـما ميداند که به روح آن نبي اعطا شده و علـوم و اسـرار در قلـب وي نقـش بسـته است : «ففص کل حکمۀ، علي الأول عبارة عن خلاصۀ علوم حاصلۀ لروح نبـي مـن الأنبياء المذکورين التي يقتضيها الإسم الغالب عليه ، فيفيضها علي روح ذلک النبي / بحسب استعداده و قابليۀ (قيصـري، ١٣٧٥: ٣٢٣).
از مطالبي که در سخن قيصري مطرح شده ، چنين برداشت ميشود که وي بـه تمام درجات حکمت توجه داشته و سعي دارد ملک و ملکـوت را در ارتبـاط بـا يکديگر قرار دهد و آنچه ميانجي اين دو قلمروست - يعني عقلي کـه در ابتـداي راه به ياري استدلال و برهان جزء به جزء قدم بر ميدارد و تا رسيدن و اتصال به حقيقت ، مبدل به قلبي که مظهر و ظرف شهود حـق مـيشـود- آشـکار گردانـد.