چکیده:
مدرنیته با مفاهیمی چون خرد، علم، پیشرفت، سوژه فراتاریخی و اخلاق برابری که، تجلی سیاسی آن همان دموکراسی است، تعریف میشود. نیچه با مفاهیمی چون آپولون/دیونیزوس، اراده معطوف به قدرت، اخلاق سروران، نیهیلیسم، مرگ خدا، بازگشت جاودانه و ابرمرد، نه تنها گفتمان فلسفی مدرنیته را به چالش کشاند بلکه زمینه تحول گفتمان فلسفی و لاجرم سیاسی مدرنیته و گذار به پست مدرنیته را فراهم آورد. هدف از پردازش این مقاله، نشان دادن تقابل و نقدهای مفهومی نیچه از مفاهیم اصلی مدرنیته و به چالش کشیدن مشروعیت فلسفی مدرنیته توسط نیچه است. نقد عقلگرایی، که خود به دو بخش نقد تاریخ عقلگرایی که نیچه تحت عنوان آپولونگرایی از آن یاد میکند و با مفهوم دیونیزوس به جنگ عقل گرایی غربی میرود. بخش دوم نقد سوژه مدرن که نیچه با مفهوم اراده معطوف به قدرت به نقد و تخریب آن میپردازد. نقد علم گرایی که نیچه با استفاده از مفهوم نهیلیسمNihilism ادعاهای آن را زیر سوال میبرد. مقوله سوم تحت عنوان نقد اخلاقی مدرنیته که با استفاده از مفهوم اخلاق سروران و «ابرمرد» به نقد اخلاق برابری مدرنیته میپردازد و با تبارشناسی که ارتباط اخلاق/حقیقت را با قدرت فاش میسازد قداست اخلاق مدرنیته را به چالش میکشاند. با مفهوم بازگشت جاودانه به نفی مفهوم پیشرفت و حکمتهای غایی تاریخ میپردازد
خلاصه ماشینی:
نیچه با مفاهیمی چون آپولون/دیونیزوس، اراده معطوف به قدرت، اخلاق سروران، نیهیلیسم، مرگ خدا، بازگشت جاودانه و ابرمرد، نه تنها گفتمان فلسفی مدرنیته را به چالش کشاند بلکه زمینه تحول گفتمان فلسفی و لاجرم سیاسی مدرنیته و گذار به پست مدرنیته را فراهم آورد.
درد نیچه نیز جاودانگی و رهایی از مسئله مرگ است که، در مقابل روایتهای پیشرفت مدرن که آن را آموزه سکولار شده مسیحیت دانست(لویت، 1385: 25)، با شعار بازگشت ابدی و پیامبر آن دیونوسوس که، با اراده معطوف به قدرت تحقق مییابد، سعی در توجیه مسئله مرگ و با مفهوم «ابرمرد» و ارزشیابی مجدد ارزشها، سعی در غلبه بر بحران مرگ خدا را دارد.
انديشه سياسي نيچه خواهان نابرابري انسانها و مورد ابزار قرار گرفتن، اكثريت گله به دست اقليت نخبه است و دولتي آريستوكراتيك و اشرافي از آن استنباط ميشود، اما دغدغه انديشه سياسي پست مدرنها، همان دغدغههاي انديشه سياسي مدرنيته، چون رهايي وفردگراي آزادي ميباشد و اصولاً نقد آنها از مدرنيته اين ميباشد كه مدرنيته نتوانست به ادعاهاي رهايي و آزادي بينجامد و بايد به نفي سلطه در هر شكل آن پرداخت.
اما نيچه اين منبع حقيقت چه به نام «عالممثل»، و چه به نام خدا يا سوژه انساني را زير سئوال برده و اصل را، نه اگاهي و نظام دانايي، بلكه اراده معطوف به قدرت دانست.
ابتدا وی با اراده معطوف به قدرت اصل انسان لیبرال دموکرات مدرن را که همان سوژه عاقل است را به چالش کشانده است اکنون وی خود مفهوم اخلاق برابری را به چالش میکشاند.