چکیده:
در تاریخ تفکر، متفکران در دو دسته از یکدیگر قابل تفکیک اند. نخست، دستهای که تفکراتی خلاق و نظریاتی بدیع در حوزههایی از انسانیات مطرح کردهاند. دوم، افرادی که در بسط و اشاعه نظریات و تفکرات گروه نخست کوشیدهاند. پرسش اصلی نوشتار حاضر این است که آیا نظریه گامبریج در تاریخ فرهنگی، ایده نو و اصیلی را واجد بوده است؟ مدعای مقاله حاضر این است که زیرساخت تفکر و روش گامبریج، راسلی پوپری است و او با پیروی از فردگرایی روش شناختی پوپری، به پارادایم مقابل آن یعنی، کل گرایی روش شناختی یورش برده و تمام نظریههای همبسته با کل گرایی از جمله نظریه هگل و تاریخ فرهنگی متناظر با آن و «اصل ضرورت علی» را رد کرده است. از این رو، به نظر میرسد که ارنست گامبریج در شمار متفکران دسته نخست قرار نمیگیرد. او بیشتر مورخی است که اندیشه همفکرانش راسل و پوپر را بسط و گسترش داده است. این در حالی است که برخی از اندیشه ورزان نیمه دوم قرن بیستم میلادی، از دوگانه روش شناختی کل گرایی و فردگرایی روش شناختی عبور کردند و با دیالکتیکی از این دو، در بررسی مسایل علوم اجتماعی به جامعیت بیشتری دست یافتند. دستاورد مقاله حاضر این است که گامبریج در تاریخ فرهنگی مورد نظرش، با دسته بندی آدمیان به نوع پست تر و عالی تر، در همان دامی فرو غلتید که رژیم توتالیتر هیلتری که به شدت آماج انتقاد گامبریج است در آن فرو افتاده بود. این نوع نگرش به تاریخ فرهنگی، نوع دیگری از همان توتالیتاریسمی است که گامبریج مدعی مبارزه با آن است. در واقع، گامبریج هم به گونهای دیگر و با خودآگاهی کمتری، منادی توتالیتاریسم و نوعی قوم کشی است.
In the history of thought, thinkers can be divided into two groups. The first group is those who put forward creative ideas and theories in areas of the humanities. The second group is those people who expand the ideas and thoughts of the first group. The main question of the present article is whether Gambridge theory has had a new and original idea in cultural history? The present article argues that the infrastructure of Gambridge's thoughts are based on Popper's methodological individualism, attacking the opposite paradigm and methodological totalitarianism has rejected hegemony, including Hegel's theory and the corresponding cultural history, and the "principle of causal necessity." Hence, it seems that Ernest Gambridge is not an original and among the first group thinker. He is a historian who has developed the ideas of his co-thinkers - Russell and Popper. However, some thinkers in the second half of the twentieth century went through the methodological dichotomy of totalitarianism and methodological individualism, and with a dialectic of the two, became more comprehensive in their study of social science issues. The present article concludes that in the cultural history in question, Gambridge, by classifying people as inferior and superior, fell into the same trap into which the totalitarian Hitler regime - which is heavily criticized by Gambridge. This kind of view of cultural history is another kind of totalitarianism that Gambridge claims to be fighting. In reality, Gambridge is a preacher of totalitarianism in a different way and with less self-awareness.
خلاصه ماشینی:
پرسش اصلي نوشتار حاضر اين است کـه آيـا نظريـۀ گـامبريج در تاريخ فرهنگي ، واجد ايدٔە نو و اصيلي بوده است ؟ مـدعاي مقالـۀ حاضـر ايـن است که زيرساخت تفکـر و روش گـامبريج ، راسـلي ـ پـوپري اسـت و او بـا پيروي از فردگرايي روش شناختي پوپري ، به پارادايم مقابل آن يعني ، کل گرايـي روش شناختي يورش برده و تمام نظريه هـاي همبـسته بـا کـل گرايـي از جملـه نظريۀ هگل و تاريخ فرهنگي متناظر با آن و «اصل ضرورت علـي » را رد کـرده است .
(Ibid: 26) تأثير پوپر در نقد هگل و کل گرايي از تفاسير پيش گفته مشخص مي شود که يکي از مباحـث اصـلي نوشـتۀ گـامبريج ، نقـد منظومۀ فکري هگل و تفکرات و تأملات اين فيلسوف سترگ آلماني در رابطه با تـاريخ فرهنگي است .
يکي ديگر از مباحث مهم مورد توجه گامبريج در تاريخ فرهنگي ، نقد وي بـر روش «علي » هگل و بورکهارت و باور آن دو به «ضرورت تاريخي » اسـت (گـامبريج ، ١٣٩٧: ٤٥).
گامبريج بر بنياد دوگانۀ فردگرايي و کل گرايي روش شناختي ـ که يکـي از برجـسته تـرين نماينـدگان آن هگل ٣ است ، به انتخاب و برجسته سازي فردگرايـي مبـادرت ورزيـد و آن را از اصـول بنيادين شکل گيري تاريخ فرهنگي در معني درست آن تلقي کرد.
اصـالت دادن بـه افـراد و امـور خـاص و رد ديدگاه هگل ، همان ايدٔە فردگرايي روش شناختي پوپر است و گامبريج صرفا ايـن اصـل روش شناختي را به حوزٔە تاريخ فرهنگي وارد کرده است .