خلاصه ماشینی:
"شما کدام طرفی هستید بردار؟ نگاهی به زندگی و شخصیت شهید کلاهدوز (به تصویر صفحه مراجعه شود) سالن غذا خوری شلوغ بود-یک خواننده مشهور امشب توی سالن دانشگاه کنسرت داشت- دخترها راجع به لباس حرف میزدند،و پسرها راجع به ترانههای که سرحال بیاوردشان.
مدتی بود که زهرا احساس میکرد چند نفر با ماشین هر جا میروند،تعقیبشان میکند این را به یوسف گفت-یوسف رفت توی فکر و گفت«پس تو هم فهمیدی.
نقاشی میکرد، عکس میگرفت،مینوشت،کلاس زبان میرفت و کتاب میخواند وقتی برای دوره آموزش عالی رفت شیراز،عضو ثابت دو تا کتابخانه شد که منابع ادبیات و هنرش کامل بود دوست داشت داستانها،رمانها و اشعار نویسندگان و شاعران نو را بخواند دارد که تقریبا حقوق یک سال یوسف بود.
اگر سه روز دیگر نیامدم،به این شماره زنگ بزن» یوسف رفت مدرسه رفاه و دو روز بعد خودش برگشت،کمیته امام در ارتش که تشکیل شد، سپهبد قرنی و استاد نامجو رئیس کمیته بودند و باید ارتش را پاکسازی میکردند.
وقتی بنا شد سپاه تشکیل بشود،امام از استاد نامجو خواستند یک ارتشی معتقد را که با نظم و انضباط نظام خوب آشنا است برای این کار مامور کنند.
شریفی نصب رفت و بعد از چند روز برگشت و به نامجو گفت«استاد پیشنهاد میکنم به جای من یوسف کلاهدوز را بفرستید سراغ این کار».
یک روز که یوسف رفت سر صحنه،حسن هیجان زده، دستش را گرفت و برد همه جا را نشانش داد،یوسف نفس عمیقی کشید«حسن چرا ما باید راجع به اسطورههایمان با این امکانات حرف بزنیم چرا باید در این محیطهای کوچک و حقیر کار کنیم."