خلاصه ماشینی:
"/شاید چنین به نظر آید که اینبار در بارهء تأثیرات سانسور،نه بر کلیت ادبیات بلکه صرفا بر یک حوزه از ژورنالیسم سیاسی،سخن میگویم،گیریم که روسیه شوروی یک حوزهء ممنوعه در مطبوعات انگلستان باشد،گیریم که قضایایی نظیر لهستان،جنگ داخلی اسپانیا،پیمان روس و آلمان و سایر موارد از حوزهء بحثهای جدی خارج شده باشند- چنانچه شما به اطلاعاتی متناقض با عقاید متعارف معمول دسترسی داشتهباشید،از شما انتظار میرود آن را تحریف کرده یا افشایش نکنید-با قبول همهء اینها،چرا ادبیات در معنای گستردهتر باید تحت تأثیر قرار بگیرد؟آیا هر نویسندهای سیاستمدار است،و هر کتابی ناگزیر یک"گزارش بیپرده"است آیا نویسنده حتی در سختگیرترین دیکتاتوریها نمیتواند در اعماق فکر وذهنش آزاد باقیمانده اندیشههای نامتعارف خود را، به نحوی که مقامات و مراجع از سر حماقت و بلاهت قادر به کشف آنها نباشند،دستنخورده نگهداشته یا پنهان کند؟و چنانچه شخص نویسنده با عقاید متعارف رایج همسویی کند،چرا باید برای"او"تنگنا آفرین باشد؟آیا ادبیات یا هریک از هنرها در جوامعی که تضاد عمدهای میان آرا و تفاوت چشمگیری بین هنرمند و مخاطبش وجود ندارد،شکوفاتر نمیشود؟آیا باید چنین پنداشت که هر نویسندهای طغیانگر است،یا حتی اینکه هر نویسنده از حیث نویسنده بودن،استثنائی است؟ هرگاه انسان به نیت دفاع از آزادی فکری در برابر ادعاهای توتالیتاریانیسم قیام میکند،به نحوی با این استدلالات روبهرو میشود.
برای آنکه بتوان بیپرده و قاطع نوشت،انسان باید بیترس و واهمه اندیشه کند و کسی که بی مهابا فکر کند،نمیتواند از نظر سیاسی متعارف باشد ممکن است این امر در"عصر ایمان"به گونهای دیگر باشد؛اندیشه متعارف در چنین عصری مدتهاست که بر جامعه حاکم است و چندان جدی گرفته نمیشود،طور دیگری باشد."