چکیده:
صدرالمتالهین در جای جای آثار خود در کنار استفاده از عقل نظری و روش بحثی، از راه وجدان سخن به میان می آورد. از منظر او وجدان، شهودی است بر پایه علم حضوری؛ بنابراین می تواند راه گشای بسیاری از مسائل دشوار مبدا و معاد باشد. در مقابل میرزامهدی اصفهانی مبانی اعتقادی خود را تنها بر اساس ادراک وجدانی استوار ساخته است. در این ادراک، حقایق خارجی بدون هیچ گونه اتصال وجودی، همانگونه که هستند کشف می گردند. هدف از این نوشتار بررسی رابطه متقابل عقل و وجدان از منظر این دو متفکر است. روشن خواهد شد که اگرچه صدرالمتالهین کارکردهای متقابل مهمی را برای عقل و وجدان قائل است؛ اما این دو مسیر معرفتی را در کنار هم می داند؛ در مقابل، میرزای اصفهانی اساسا این دو مسیر را جدا نمی داند، بلکه از نظر او معقولات بخشی از متعلقات وجدان هستند و به تعبیر دقیق تر، بخشی از وجدانیات ما در مشهد عقل حاصل می گردد.
In various parts in his works, while using theoretical intellect and discussion, Mulla Sadra speaks of conscience as a method. In his view, conscience is an intuition based on intuitive knowledge. Thus, it can resolve many problems related to the origin of existence and its returning point. In contrast, Mirza Mahdi Isfahani has strengthened his doctrinal foundations just on conscientious perception. In that type of perception, external realities are discovered as they are, without any existential connection. The present article aims at investigating the relationship between intellect and conscience from the viewpoints of those two thinkers. It will be clarified that although Mulla Sadra believes in some important mutual functions for intellect and conscience, he considers those two cognitive paths abreast of one another. In contrast, Mirza Isfahani does not regard them separately; rather, in his view, the intelligible things are part of items of conscience. In a more precise wording, some of the items of our conscience are acquired in the presence of our intellect
خلاصه ماشینی:
روشن خواهد شد که اگرچه صدرالمتألهين کارکردهای متقابل مهمی را برای عقل و وجدان قائل است؛ اما این دو مسیر معرفتی را در کنار هم میداند؛ در مقابل، میرزای اصفهانی اساساً این دو مسیر را جدا نمیداند، بلکه از نظر او معقولات بخشی از متعلقات وجدان هستند و به تعبیر دقیقتر، بخشی از وجدانیات ما در مشهد عقل حاصل میگردد.
به عبارت دیگر بر خلاف سهروردی که معتقد بود میتوان حکمت را بر مبنای شهود استوار ساخت (سهروردی، 1375، ج2، ص13)، صدرالمتألهين حکمتش را تماماً بر مبنای بحث و استدلال استوار ساخته و خود را ملزم به رعایت قوانین عقلی کرده است (صدرالمتألهين، 1981، ج7، ص326)؛ اما این امر اصلاً به معنای کنار گذاشتن شهود نیست.
اگرچه عقل راهی است که با پیمودن صحیح آن، دستاوردهای بسیاری برای حکیم حاصل میشود، اما این نتایج در مقابل محصولات کشف و وجدان، معرفتی ضعیف بهشمار میآیند؛ زیرا در روش بحثی از آثار و لوازم شیء به وجود آن دست مییابیم، اما شهود عرفانی حقیقت شیء را ادراک میکند.
در نتیجه اگر کسی تلاش کند که به همان طریقی که معرفت حقایق مظلمالذات را کسب کرده است، به معرفت انوار دست یابد، نهتنها تلاش وی نتیجهای نخواهد بخشید، بلکه به تعبیر میرزای اصفهانی این تلاش که برای توصیف و تعریف انوار صورت گرفته است، الحاد و اضلال است (غروی اصفهانی، بیتا ـ الف، ج1، ص14)؛ زیرا در میان چیزهایی که خودشان روشن شده به نورند، به دنبال نور رفته است.