چکیده:
لاهیجی و سبزواری دو حکیم مطلع از دیدگاههای مطرح شده در مکتب صدرا هستند با این حال در قاعده اتحاد عاقل و معقول دو رویه جدا از هم را پیش گرفتهاند. این نوشتار مفهوم اتحاد را در این قاعده از دیدگاه این دو حکیم توصیف و پس از آن در پرتو یک قانون کلی تبیین کرده است و با روش مطالعه تطبیقی مواضع وِفاق و خلاف واقعی را بین این دو حکیم نشان داده است. این نوشتار نشان میدهد اختلاف واقعی نسبت به این قاعده در مواضع این دو حکیم، نه در استحکام ادله بلکه به تصور این دو از مفهوم اتحاد برگشت دارد. لاهیجی به درستی معتقد است اتحاد ماهیت معقول و ماهیت عاقل نادرست است و سبزواری با اضافه کردن قید وجود به اتحاد عاقل و معقول معتقد است این اتحاد چنانچه به معنای انبساط یا انطواء تفسیر شود قولی شایسته است. این نوشتار نشان می دهد این دو دیدگاه متعارض در پرتو قاعده اصالة وجود یا ماهیت باید خوانش شود.
Mulla Sadra Shirazi is the innovator or hard defender of theory of originality of existence against the originality of nature. On this basis, he believes that the individuation of an object depends on the manner of its existence. Prof. Mesbah Yazdi, knows this viewpoint as the start point of promise to the originality of existence. Mulla Sadra believes that Farabi also used to know the individuation as the manner of existence and he attributes this viewpoint to Farabi. He has confirmed this attribution in four books of: Asfar, Description to Hedayat Asiriyeh, Rasael Tesa, and a commentary on Shafa Theologies; however, he does not mention any document for this attribution. Upon review of documents, this writing assays that documentation; and by presenting the following three evidences including a review on some other documentations of Sadra, reviewing the case in explicit opinions of Farabi, and reviewing this theory on the basis of principle of cognition of future under the shadow of the past, confirms the attribution of the said viewpoint to Farabi, and indicates that Mulla Sadra is the first one for this claim.
خلاصه ماشینی:
خود اتحاد مجازي دو گونه است که هيچ يک مشکلي ندارد و از ديد ابن سينا و لاهيجي ، وقوع اين گونه اتحاد صحيح است ، بلکه واقع نيز شده است (ابن سينا، ١٣٧٥، ص ١٢٩؛ لاهيجي ، ١٣٩٤، ج ٤، ص ١٧٦)، اما از طرف ديگر، از ديد اين دو حکيم هرگونه اتحاد حقيقي به طورکلي باطل است ؛ خواه در مسأله ي اتحاد عاقل و معقول ، خواه در ديگر اتحادها (همان ).
لاهيجي پس از اينکه اين معناي دوم را براي اتحاد پيشنهاد مي کند، خود را با يک اشکال مواجه مي بيند که عبارت است از اينکه اگر عقل منفعل همچون ماده باشد و صورت هاي عقلي همچون صورتي باشند که بر اين عقل منفعل وارد مي شوند و آن را کامل تر مي کنند، تشکيک در ذات و ذاتيات پيش مي آيد؛ در صورتي که تشکيک در ذات نادرست است ، بلکه شي ء وقتي کامل مي شود، در عوارضش کامل مي شود، نه در ذاتش ؛ به تعبير ديگر، نفس در عوارضش کامل مي شود، نه در ذاتش .
براين اساس ، مبناي تصوري ابن سينا و لاهيجي در قاعده ي اتحاد عاقل و معقول و مفهوم اتحاد، اين است که ماهيت عاقل با ماهيت معقول يکي مي شود؛ يعني اگر انسان ، فرس را تعقل کند، فرس مي شود.
درست است که توصيف که در اصطلاح ، همان هليه ي مرکبه است ، نمي تواند ازلحاظ منطقي جايگزين مطلب ما و تعريف باشد، اما بااين حال ، اگر هدف از تعريف ، تمايز از امور مشتبه باشد و نه يک تعريف جامع و مانع يا ماهيت نگر، مي توان اين خرده را ناديده گرفت و جستاري را که سبزواري در بحث اتحاد عاقل و معقول در کتاب درسي شرح منظومه آورده ، از اين اشکال پيراست .