چکیده:
مسئله دولت و جامعه مدنی و چگونگی جدایی و نسبت های این دو از دیرباز یکی از مسائل مهم فلسفه سیاسی مدرن تلقی می شود. این مسئله در جهان غرب و در قرن هیجده ام هنگامی مورد توجه اندیشمندان و فیلسوفان قرار گرفت که با همستان های پیش مدرن با مرتبه های فشرده و منظم و محدودیت های فلج کننده خود آسیب های مختلفی را در جوامع بوجود آورده بودند و رفته رفته جای خود را به جامعه مدرن ترکیب یافته از افراد آزاد دادند. شکل گیری مدرنیته سیاسی در ایران پس از گذشت تمدن عظیم چند هزار ساله و سلطنت ٢٥٠٠ ساله نظام پادشاهی و با تقارن سیر تحول مدرنیته در غرب ، به صورت یکی از صورت های چندگانه مدرنیته سیاسی در جهان به وقوع پیوست . اگرچه اولین نشانه های مواجهه ایران با تمدن نوین غربی در دوران سلطنت صفوی به وقوع پیوست و دوران سلسله افشاریه و زندیه نیز دستخوش تحولات سیاسی و اجتماعی با غرب قرار داشت اما، این برهه تاریخی به صورت روشن از زمان انقلاب مشروطه در ایران به طور رسمی آغاز شد و با سیر تحولات مختلفی از جمله اشغال کشور توسط استعمارگران و ظهور انقلاب اسلامی ادامه یافت . این پژوهش تلاش نموده تا چگونگی شکل گیری اولین نشانه های مدرنیته و تشکیل پارلمان در ایران و سیر تحولی آن و همچنین رویارویی با دوران استعماری کشورهای غربی و تشکیل نظام سیاسی مدرن به شیوه آنچه که در مدرنیته سیاسی غرب و جهان به آن رسیده اند مورد تحلیل و بررسی قرار دهد که به روش توصیفی – تحلیلی در پاسخ به چرایی سیر تحول مدرنیته سیاسی در ایران و بر پایه آنچه که مدرنیته سیاسی در جهان غرب بوجود آمده بود مورد تحلیل قرار گرفته است .
خلاصه ماشینی:
در راستاي تحول به سوي مدرنيته سياسي اتخاذ کند اما ناهمگوني ائتلاف ها و گروههاي سياسي- مذهبي و صنفي و تعارض هايي که در بين اين گروهها بوجود آمد باعث شد ماهيت مشروطه دچار يک سري کسريها و ناهماهنگيهايي در مسير پيشرفت خود گردد ولي به هر حال تاثيرات شگرفي بر روند حاکميتي و سياسي ايران بوجود آورد و همچنين ميتوان ادعا نمود بر وقايع سياسي ساير کشورها از انقلاب ١٩٠٨ ترکيه نيز تاثيرگذار و الهام بخش بود.
مجادلات ايدئولوژيک عصر مشروطه نشان دهنده استمرار منازعات ميان نوگرايان و سنت گراياني است که از سده نوزدهم آغاز به شکل گيري کرده و ناسيوناليسم نخبه گرايانه / دولت محور ايراني نيز واکنشي به يک امر بيروني (توسعه طلبي استعمار) و دروني (استبداد داخلي) بود که درپي رويارويي با مدرنيت و خطر از بين رفتن «وحدت ساختاري» «انسجام نظام » پيشامدرن و نيز به خطر افتادن استقلال ايران شکل گرفت (ميرزايي، ١٣٩١) در واقع به طور کلي ميتوان اينگونه بيان داشت که مشروطه ايراني نمايانگر نخستين مواجهه «مستقيم » فرهنگ سنتي- اسلامي و فرهنگ غربي در ايران جديد (عنايت ، ١٣٨٠:٢٨٥) بود و براي اولين بار در تاريخ ايران ، ايرانيان در صدد برآمدند تا قانون ، حکومتي مبتني بر انتخابات ، و نيز عدالت اجتماعي را جايگزين قدرت استبدادي کرده و با مليگرايي آگاهانه ، ايجاد نهادهاي مردمي و خودکفايي اقتصادي، در برابر تجاوز قدرت هاي امپرياليستي، مقاومت نمايند (امانت ، ١٣٨٢:٢٩) در همين دوره است که نخستين قانون اساسي تدوين شد.